زبان مادری و هویت ملی - به قلم هدایت سلطانزاده
قسمت اول
1-زبان ، پیچیده ترین پدیده اجتماعی است و بگفته دیل اسپندر، پدیده ختثی و بیطرفی نیست . زبان فقط وسیله اتنقال ایده ها نیست، بلکه خود شکل دهنده ایده ها ست . مهمتر اینکه، مقدم برهرچیزی ، زبان برنامه ای برای فعالیت مغز است . در این معنی ، چیزی مضحک تر از این نخواهد بود که بگوئیم که افراد انسانی ، توانائی دیدن جهان بهمان گونه ای راکه هست ، دارا هستند و یا ثبت کنندگان بیطرف جهان خود اند .زیرا آنان خود جهانی را آفریده و تصویرِ آفریدهِ خود را در درون جهانِ زبان ریخته اند. افراد انسانی نمی توانند جهان اطراف خود را بیطرفانه انتقال دهند. ما جهان اطراف خود را نه آنگونه که هست ، بلکه آنگونه که در زبان بصورت یک سلسله اصول در آمده اند ، مشاهده می کنیم. زیرا مغز انسانی که فرمان اعمال ما را بدست گرفته است ، رابطه مستقیمی با جهان بیرون ندارد و یا تماس مسقیمی با نور و یا صدا برقرار نمی سازد. بلکه تنها از طریق محرک های بایو الکتریک و انتقال آنها از طریق سیستم عصبی با بیرون از خود است با جهان تماس برقرار می کند . در این معنی ، مغز، فرمانده کر و کوری در تاریکخانهِ ی بدن انسانی است و تفسیر خود از سمبل ها و علائم بیرونی را از طریق کد های شکل گرفته در زبان انجام می دهد. اگر ما نگاه نژاد پرستانه یا مبتنی بر تبعیض جنسی داریم ، این نگرش ما در زبان کد گذاری شده است و زبان در نحوه کشف این کد گذاری ها ، بر تفسیر مغز ما از پدیده ها و مشاهدات ما تاثیر خواهد گذاشت و ما جهان خود و تنظیم اعمال خود را، نه آنگونه که بطور واقعی وجود دارند ، بلکه بر پایه همین کد های ثبت شده در زبان انجام خواهیم داد. بنابراین ، داوری مغز از داده های بیرونی ، شناختِ قائم بِالذّات بی واسطه ِی خوِد مغزِ منفرِدِ یک انسان نیست ، بلکه از طریقِ منشور یا فیلتر کد های زبان، که برآیند داوری تاریخی و جمعیِ اشباع شدهِ ی بشر است ، انجام می گیرد که بدلیل اتّکاء برهمین برآیند اشباع شدهِ ی تاریخی ، جهان را نه آنگونه که هست ، بلکه وارونه باز تاب می دهند . درست بهمین دلیل است که ما قبل از هر چیزی ، با حوزه اشباع ایدوئولوژیک در مورد زبان روبرو هستیم ، و نه صرفا یک واسطه ارتباطی در بین انسان ها. تمام سنت های خوب و بد ، و تمامی اشکال متفاوتِ تعصّبات ، در درون زبان ذخیره شده اند.
ولی کد های زبان ، در عین حال ، کد های طبقه بندی شده و مبتنی بر سلسله مراتب اجتماعی هستند . در واقع ، زبان تمام مناسبات اجتماعی را بصورت یک سیستمی از کد ها ی اجتماعی در می آورد و آنها را به مغز انسانِ منفرد یا گروهی از انسان ها انتقال می دهد..و زبان در این معنی ، خود نهانگاه مناسبات اجتماعی است. از آنجائی که زبان پدیده بیطرف و خنثائی نیست ، داوری مغز انسان نیز از پدیده های اجتماعی ، همانگونه که گفته شد ، نه بصورت باز تاب های مستقیم از بیرون ، بلکه بواسطه کشف روابط اجتماعیِ کُد گذاری شده در زبان که دائما در حال تغییر هستند ، و بر اثرِ تغییر مناسبات اجتماعی ، این کد ها نیز متحول می شوند ، انجام میگیرد.
بدلیل اینکه روابط اجتماعی انسان ها، جهان پر تضاد و نناقضی است ، زبان خود بصورت یک کانون پر تناقض همان مناسبات اجتماعی و ایدوئولوژی های تعارض آمیز با همدیگر در می آید و از این منظر ، زبان حوزه جدّی جِدال ایدوئولوژیک سیاسی و اجتماعی است.
یکی از مختصات دیگر زبان ، انتزاع یا تجرید کلمه از محمولِ خود است. وقتی ما اسم معینی را بر روی شیئ معینی می گذاریم، ما بواسطه این اسمِ مُجرّد است که یک شیئ مشخصی را باز می شناسیم و در ذهن خود دوباره آنرا مجسم می سازیم. امکان ترکیب کلمات مجرد که انسان را از جهان حیوانی متمایز می سازد ، و تمام خلاقیت ذهنی انسان برآن استوار است ، در عین حال زمینه ساز باز تاب وارونه واقعیت بیرونی از نظر شناخت است. در دنیای واقعی ، دیو یا جِنّی وجود ندارد ، و لی ما موجوداتی با سُم و گوژِ بر پشت ، و یا حیوان نتراشیده و نخراشیده ای رابِاسمِ دیو می توانیم در ذهن خود مجسم کرده و به آنها یک سلسله صفاتی را نسبت دهیم که از واقعیت های متفاوت بیرونی اتخاذ کرده و از طریق ترکیب این کلمات مجرد ، آنها را بوجود آورده ایم. نظیر حرف زدن دیو یا جِنّ یا یک درخت که همیشه هم به زبان قابل فهم و محلی ما سخن می گویند. مثلا هیچ دیوی در یک افسانه ، یه زبان اسپانیولی با یک عرب یا بلوچ صحبت نمی کند.
بهمین دلیل نیز ما جهان را نه آنگونه که هست ، بلکه از طریق ترکیبات تحریف شده مفاهیم جدا شده از واقعیت که بواسطه زبان به مغز انتقال یا فته و دومرتبه در زبان کد گذاری شده است ، می شناسیم. و گرنه همه انسان ها جهان را آنگونه که هست مشاهده می کردند و نه اختلاف سیاسی و ایدوئولوژیکی وجود می داشت و نه دیدی متفاوت از دیگری بوجود می آمد.
بهمین دلیل زبان نه فقط نقش یک کد ارتباط اجتماعی خنثائی ندارد ، بلکه نقش چند گانه و مرکب شناختی، سیاسی ، ایدوئولوژیک ، جنسی ، طبقاتی ، هویت ملی ، حقوقی ، تاریخی و فرهنگی را برعهده دارد ، و مهمتر از همه اینکه ، یک رابطه قدرت در سطوح متفاوت را بطور مداوم باز تولید می کند. این رابطه قدرت می تواند بنا به شرایط تاریخی ، رابطه تبعیض جنسی ، رابطه فراتر و فروتر طبقاتی و یا تبعیض ملی و نژاد پرستا نه ای را بازسازی کند. وارد شدن به هریک از ابعاد آن ، همانند سفر درجهان شگفتی از اکتشافات بزرگ در تاریخ است. از اینرو، زبان یک پدیده ارتباطی ساده و یا یک عنصر صرفا فرهنگی که ممکن است دروهله اول بنظر برسد ، نیست.
هر زبانی در عین حال ،شناسنامه و هویت تاریخی یک فرد و یک گروه اجتماعی و یا یک ملتی را بیان می کند. حیات بیولوژیکِ مغزِ هر یک از اجداِد ما در تاریخ و توانائی اندیشیدن آنان در زمان محدود بوده است . زبان این محدودیت زمانی را به تداوم تاریخی تبدیل می کند و مانع از گسست میگردد. اجداد ما ممکن است قرن ها پیش در دل خاک خفته باشند ، ولی ما امروز از طریق زبان است که از غم و اندوه ، خوشی ها و جهان حسّیِ آنان ، آگاه می شویم و آنها را حسّ می کنیم. زبان ، عامل اتصال همه آنان بهمدیگر در زمان خود ، ونیز عامل انتقال آنها به نسل های بعد از خود بوده است و ا مروز از طریق ذخیره شدهِ ی آنان در زبان است که ما آنها را می شناسیم ، و هویت امروزی ما با آنها از طریق زبانست که گره خورده است و ما آنها را در یک مجموعه قرار می دهد.
بدون وجود زبان های گوناگون در جهان ، خط مرزی ملت ها در جهان نیز قابل تشخیص نبود و هر زبانی ، بار تاریخی تکوین و هستی و هویت یک ملتی را بر دوش می کشد. همانگونه که ما در استخوان های خود بار تکامل بیولوژیکی خود را بر دوش می کشیم ، زبان نیز هویت فردی و اجتماعی یک ملت را حمل می کند.
وقتی ما از زبان مادری سخن می گوئیم ، در واقع در جغرافیای ملت های جهان ، از جایگاه مشخص یک ملت نیز سخن گفته ایم. حتی قبل از اینکه ملت هایی در جها ن بوجود آیند ، زبان برجسته ترین عامل تمایز گروه های بزرگ همگون بوده است. یونانیان باستان ، به غیر یونانی ، بربر می گفتند ، رومیان ، بجز خود و یونانیان را فروتر و بی فرهنگ می دانستند ، نورمن ها ، به زبان آنگلیسی ها با نظر تحقیر می نگریستند .آنها زبان انگلیسی را زبانی خام و ناهنجار و زبانی فاقد فرهنگ می شمردند و چینیان قدیم ، غیر چینی ها را در ردیف حیوانات و جانوران بشمار می آوردند ، که باید خود را از آنان ، و باحتمال پشت دیوار چین جدا نگهمیداشتند. و در تمامی این موارد ، زبان اولین خط این تفاوت ها را می کشید.
ارسطو می گفت ، اگر از یک شیی ای ، رنگ ، بو ، حجم و وزنی را بگیرند ، از آن چیزی باقی نمی ماند . ولی برغم بر گرفتن این صفات از یک شیی که دال بر وجود یک شیئی می کرد ، سرانجام از آن " آنی" باقی میماند . هگل این " آن" را روح یا روانشناسی یک ملت می نامید ، و گوتفرید هردر ، پدرخوانده ناسیونالیسم آلمانی ، زبان را هویت و تعریف کننده همان " آن" یا یک ملت نامیده است. اگرچه ربان ، تنها عامل بوجود آورنده یک ملت نیست ، لیکن پایه های قومی یک ملت ، از طریق زبان است که تمامی سنت ها و تاریخ و روانشناسی یک ملت را به نسل های بعدی انتقال می دهد و بهمین دلیل است که مجموعه آنها در کار گاه تاریخ آنچیزی را پرورش می دهند که نام آن ملیت است.
عنوان شدن مساله زبان مادری ، پدیده تازه ای نیست و باید از زمان اومانیست های ایتالیا و بویژه دانته آلیگیری ، و حتی چندین قرن قبل ازدانته ، و بعد از فرو پاشی امپراتوری شارلمانی در اروپا در قرن نهم میلادی، یعنی قبل از آغاز عصر رنسانس مطرح بوده است . ولی دانته نخستین کسی است که تئوری زبان مادری را مطرح می سازد.
دانته ،در هنگامی که زبان لاتین بر فرهنگ سیاسی و مذهبی اروپا مسلط بود ، از ضرورت نوشتن به زبان مردم بومی یا زبان vernacular سخن می گوید. اثر او تحت عنوان (De Vulgari Eloquentia ) یا "درباره سودمندی زبان بومی " نا تمام مانده است . این نخستین اثر انتقادی ادبی در قرن سیزدهم میلادی است که به مساله زبان مادری می پردازد. دانته معتقد بود که لهجه های مختلفی که مردم ایتالیا به آن سخن می گویند ، باید به زبان ادبیات تبدیل شوند و زبان لاتین فقط باید برای استفاده های تکنیکی محدود گردد. دانته معتقد بود که زبان مردم بومی ، زبانی شریف تر و نجیب تر از زبان رسمی لاتین است زیرا بشکلی طبیعی تر ، دنیای احساسی مردم را انتقال می دهد. و از این نظر ، در تئوری زبانی او ، زبان بومی ، باید منشاء و خاستگاه اصلی گسترش فرهنگی باشد ، و معتقد است اگر مردم بومی فاقد زبان و ادبیات خود هستند ، باید آنرا بوجود آورد. بهمین دلیل نیز ، شاهکار بزرگ ادبی او، یعنی " کمدی الهی" و نیز اثر فلسفی او بنام " مهمانی" ( Banquet )، که مهمانی دانش است ، بجای آنکه به زبان مسلط تحقیق و مذهب و سیاست در زمانه خود باشد ، به زبان بومی توسکانی ، ایتالیائی فلورانسی نوشته شده است.
عنا صر تشکیل دهنده ملیت ، مانند هر پدیده تاریخی دیگر ، در یک آن واحد از زمان بوجود نیامده اند ، بلکه نیازمند هم آیندی آنها در مراحلی مختلف و سوار شدن تدریجی آنها برهم بوده اند ، بی آنکه در یک قالب تئوریک بیان شده باشند. شکل گیری زبان ملی و بوجود آوردن فرهنگ و ادبیات بومی بمثابه فرهنگ ملی نیز ، از این فرآیند عمومی جدا نبوده است. درپاره ای موارد ، مساله زبان مادری ، یکی از نخستین عناصری بوده که مساله ملی را بشکل جنینی خود مطرح کرده است. زبان ، یکی از مهمترین عناصر در گذر جوامع از همبستگی وهم آلود و گنگ قبیله ای به مرحله همبستگی آکاهانه ملی بوده است و این دو عامل زبان و مساله ملی ، عوامل مهم در گذر جوامع اروپا از اروپای قدیم به اروپای جدید ، تغییر و تحول در نظام سیاسی دولت ها ، شکل گیری دولت مدرن و سر انجام ، بوجود آمدن دولت- ملت در پایان قرن هیجدهم و آغاز قرن نوزدهم بوده است.
بی تردید ، ناموزونی فرهنگی در بین بخش های مختلف اروپا ، بویژه در دوبخش شرقی و غربی اروپا ، خصلت های متمایزی بهر دوبخش از اروپا می دهد که امروز نیز مشهود است.شاید بتوان مردمان بخش شرقی امپراتوری شارلمانی در آغاز قرون وسطی را ، اسلاو ها و مردمان اطراف بالتیک و فنلاندی-اوگریانی را در کلیت خود بعنوان اروپای شرقی در نظر گرفت.
بعد از فروپاشی امپراتوری فرا ملی شارلمانی ، نخستین خطوط مساله ملی خود را در قالب زبان ظاهر ساخت و اسلاو ها در اروپای شرقی ، بویژه بعد از بوجود آمدن نخستین دولت اسلاو در تاریخ بنام امپراتوری بزرگ موراویا در سرزمینی با مرکزیت امروزی کشور چک ، نخستین واحد قومی بودند که زبان فرهنگیِ ملی جدیدی را در اروپا آغاز کردند. و در سالهای دهه 60 قرن نهم میلادی ، برای نخستین بار ، ادبیات اسلاو و نخستین خطوط فرهنگ و زبان ملی در بین اسلاو ها خود را نشان داد.
کنستانتین ، شاعر وفیلسوف بزرگ اسلاو در قرن نهم میلادی ، در شعر مطولی می نویسد که مردم بدون کتاب به زبان خود ، همانند مردم برهنه ای هستند و انسانی که نام خدا را بازبانی بیگانه به زبان خود بر زبان می راند ، انسانی شور بخت و فلاکت زده ایست.
کنستانتین می نویسد : آیا خداوند باران خود را بطور مساوی بر سر هر فردی نازل نمی کند ؟ آیا خورشید ، بی تبعیض بر تمام جهان پرتو نمی افشاند؟ آیا همگان بطور مساوی حق استنشاق هوا را ندارند؟ آیا شما شرمگین از این تبعیض نیستید که کلام خدا فقط به سه زبان یونانی و عبری و لاتین مجاز بوده و دیگر خلق ها به کوری و کری محکوم شوند؟ شنیدن کلام خدا به زبانی بیگانه ، چه نابخردانه بر عقل مینماید!
دراین حرکتی که توسط موراویائی ها شروع شده بود ، یعنی حقوق مساوی برای عالیترین ارزش ها ، که مراد از آن در وهله اول ، حق خواندن انجیل به زبان اسلاو بود ، نخستین طلیعه های حق مردم به زبان بومی را می توان مشاهده کرد. امپراتوری بیزانس ، کلیسای یونانی ، روحانیت یونانی و زبان یونانی را را ممتاز می شمرد و چالش انحصار زبانی یونان و دفاع از حق نوشتار به زبان بومی اسلاو در عصر بعد از شارلمانی ، در قالب نفی ایده امتیاز زبانی یک ملت و اعلام برابری زبانی و حق استقلال کلیسای اسلاو خود را نشان می داد. یک نویسنده بلغاری بنام khrabr که یک روحانی نیز بود ، اعلام کرد که زبان اسلاو با زبان یونانی ، لاتین و عبری برابر است ، زیرا همه زبان ها بعد از خرابی برج بابل بوجود آمده اند! اگر اسلاو ها الفبای قدیمی ندارند ، چه بهتر ، زیرا آفرینند گان الفبای اسلاو ، قدیسین مسیحی بوده اند ، حال آنکه الفبای زبان های لاتین و یو نانی ، توسط مشرکین مجهول ا لهویه ابداع شده اند! پس ایمان و اعتقاد جدید ، نیازمند کلمات و حروف جدیدی است ، همانگونه که شراب جدید به ظرف جدیدی نیاز دارد! بنا به یک افسانه چک نیز ، کنستانین از زبان بومی بعنوان بهترین وسیله برای از بین بردن جهالت دفاع می کرده است.
قابل ذکر است که تفاوت زبانی در بین زبان اسلاو و زبان مقدونیه در آنزمان ، بسیار اندک بود و حتی کمتر از فاصله دو لهجه انگلیسی و آمریکائی امروز بود.
تحمیل یک زبان بر ملتی دیگر در تاریخ ، همیشه از مجرای اشغال سرزمین آنان گذشته است. تام پلین معتقد است که تاریخ یک زبان غالبا با تاریخ فتح یک سرزمین . یا از دست دادن آن مرتبط بوده است. بحث در باره "تکا مل" و یا "ناب" بودن یک زبان ، صرفا بر تصور ساده لوحانه ای از پیشرفت و یا نظریه های کلیشه ای نژادی می تواند استوار باشد.
بعد از فتح انگلیس توسط نورمان ها در 1066، زبان فرانسه تا 1362بعنوان زبان رسمی در آن کشور باقی ماند و رابرت گلاستر ، وقایع نگار قرن سیزدهم نور مان ها و انگلیس، با تاسف می نویسد که زبان انگلیسی فقط توسط لایه های پائین مردم انگلیس مورد استفاده قرار می گیرد.فقط هنگامی که نورمن ها نفوذ خود را از دست دادند ، بر اساس یک مصوبه قانونی توسط پارلمان انگلیس در همانسال ، تمام دعاوی حقوقی از آن پس باید به زبان انگلیسی انجام می گرفت و باین ترتیب ، زبان انگلیسی ، از تبعید داخلی خود بازگشت و جامعه انگلیس ، یکی از نخستین جوامع در اروپا بود که توانست نثر و نوشتار به زبان بومی خود را بوجود آورد. این مساله بروشنی ، رابطه زبان و پشتوانه قدرت سیاسی را نشان می دهد که پیشرفت زبان و بویژه رسمیت آموزشی آن از پشتوانه قدرت سیاسی جدا نیست و تفکیک زبان از قدرت ، تصور خیال بافانه ای بیش نیست.
1-زبان ، پیچیده ترین پدیده اجتماعی است و بگفته دیل اسپندر، پدیده ختثی و بیطرفی نیست . زبان فقط وسیله اتنقال ایده ها نیست، بلکه خود شکل دهنده ایده ها ست . مهمتر اینکه، مقدم برهرچیزی ، زبان برنامه ای برای فعالیت مغز است . در این معنی ، چیزی مضحک تر از این نخواهد بود که بگوئیم که افراد انسانی ، توانائی دیدن جهان بهمان گونه ای راکه هست ، دارا هستند و یا ثبت کنندگان بیطرف جهان خود اند .زیرا آنان خود جهانی را آفریده و تصویرِ آفریدهِ خود را در درون جهانِ زبان ریخته اند. افراد انسانی نمی توانند جهان اطراف خود را بیطرفانه انتقال دهند. ما جهان اطراف خود را نه آنگونه که هست ، بلکه آنگونه که در زبان بصورت یک سلسله اصول در آمده اند ، مشاهده می کنیم. زیرا مغز انسانی که فرمان اعمال ما را بدست گرفته است ، رابطه مستقیمی با جهان بیرون ندارد و یا تماس مسقیمی با نور و یا صدا برقرار نمی سازد. بلکه تنها از طریق محرک های بایو الکتریک و انتقال آنها از طریق سیستم عصبی با بیرون از خود است با جهان تماس برقرار می کند . در این معنی ، مغز، فرمانده کر و کوری در تاریکخانهِ ی بدن انسانی است و تفسیر خود از سمبل ها و علائم بیرونی را از طریق کد های شکل گرفته در زبان انجام می دهد. اگر ما نگاه نژاد پرستانه یا مبتنی بر تبعیض جنسی داریم ، این نگرش ما در زبان کد گذاری شده است و زبان در نحوه کشف این کد گذاری ها ، بر تفسیر مغز ما از پدیده ها و مشاهدات ما تاثیر خواهد گذاشت و ما جهان خود و تنظیم اعمال خود را، نه آنگونه که بطور واقعی وجود دارند ، بلکه بر پایه همین کد های ثبت شده در زبان انجام خواهیم داد. بنابراین ، داوری مغز از داده های بیرونی ، شناختِ قائم بِالذّات بی واسطه ِی خوِد مغزِ منفرِدِ یک انسان نیست ، بلکه از طریقِ منشور یا فیلتر کد های زبان، که برآیند داوری تاریخی و جمعیِ اشباع شدهِ ی بشر است ، انجام می گیرد که بدلیل اتّکاء برهمین برآیند اشباع شدهِ ی تاریخی ، جهان را نه آنگونه که هست ، بلکه وارونه باز تاب می دهند . درست بهمین دلیل است که ما قبل از هر چیزی ، با حوزه اشباع ایدوئولوژیک در مورد زبان روبرو هستیم ، و نه صرفا یک واسطه ارتباطی در بین انسان ها. تمام سنت های خوب و بد ، و تمامی اشکال متفاوتِ تعصّبات ، در درون زبان ذخیره شده اند.
ولی کد های زبان ، در عین حال ، کد های طبقه بندی شده و مبتنی بر سلسله مراتب اجتماعی هستند . در واقع ، زبان تمام مناسبات اجتماعی را بصورت یک سیستمی از کد ها ی اجتماعی در می آورد و آنها را به مغز انسانِ منفرد یا گروهی از انسان ها انتقال می دهد..و زبان در این معنی ، خود نهانگاه مناسبات اجتماعی است. از آنجائی که زبان پدیده بیطرف و خنثائی نیست ، داوری مغز انسان نیز از پدیده های اجتماعی ، همانگونه که گفته شد ، نه بصورت باز تاب های مستقیم از بیرون ، بلکه بواسطه کشف روابط اجتماعیِ کُد گذاری شده در زبان که دائما در حال تغییر هستند ، و بر اثرِ تغییر مناسبات اجتماعی ، این کد ها نیز متحول می شوند ، انجام میگیرد.
بدلیل اینکه روابط اجتماعی انسان ها، جهان پر تضاد و نناقضی است ، زبان خود بصورت یک کانون پر تناقض همان مناسبات اجتماعی و ایدوئولوژی های تعارض آمیز با همدیگر در می آید و از این منظر ، زبان حوزه جدّی جِدال ایدوئولوژیک سیاسی و اجتماعی است.
یکی از مختصات دیگر زبان ، انتزاع یا تجرید کلمه از محمولِ خود است. وقتی ما اسم معینی را بر روی شیئ معینی می گذاریم، ما بواسطه این اسمِ مُجرّد است که یک شیئ مشخصی را باز می شناسیم و در ذهن خود دوباره آنرا مجسم می سازیم. امکان ترکیب کلمات مجرد که انسان را از جهان حیوانی متمایز می سازد ، و تمام خلاقیت ذهنی انسان برآن استوار است ، در عین حال زمینه ساز باز تاب وارونه واقعیت بیرونی از نظر شناخت است. در دنیای واقعی ، دیو یا جِنّی وجود ندارد ، و لی ما موجوداتی با سُم و گوژِ بر پشت ، و یا حیوان نتراشیده و نخراشیده ای رابِاسمِ دیو می توانیم در ذهن خود مجسم کرده و به آنها یک سلسله صفاتی را نسبت دهیم که از واقعیت های متفاوت بیرونی اتخاذ کرده و از طریق ترکیب این کلمات مجرد ، آنها را بوجود آورده ایم. نظیر حرف زدن دیو یا جِنّ یا یک درخت که همیشه هم به زبان قابل فهم و محلی ما سخن می گویند. مثلا هیچ دیوی در یک افسانه ، یه زبان اسپانیولی با یک عرب یا بلوچ صحبت نمی کند.
بهمین دلیل نیز ما جهان را نه آنگونه که هست ، بلکه از طریق ترکیبات تحریف شده مفاهیم جدا شده از واقعیت که بواسطه زبان به مغز انتقال یا فته و دومرتبه در زبان کد گذاری شده است ، می شناسیم. و گرنه همه انسان ها جهان را آنگونه که هست مشاهده می کردند و نه اختلاف سیاسی و ایدوئولوژیکی وجود می داشت و نه دیدی متفاوت از دیگری بوجود می آمد.
بهمین دلیل زبان نه فقط نقش یک کد ارتباط اجتماعی خنثائی ندارد ، بلکه نقش چند گانه و مرکب شناختی، سیاسی ، ایدوئولوژیک ، جنسی ، طبقاتی ، هویت ملی ، حقوقی ، تاریخی و فرهنگی را برعهده دارد ، و مهمتر از همه اینکه ، یک رابطه قدرت در سطوح متفاوت را بطور مداوم باز تولید می کند. این رابطه قدرت می تواند بنا به شرایط تاریخی ، رابطه تبعیض جنسی ، رابطه فراتر و فروتر طبقاتی و یا تبعیض ملی و نژاد پرستا نه ای را بازسازی کند. وارد شدن به هریک از ابعاد آن ، همانند سفر درجهان شگفتی از اکتشافات بزرگ در تاریخ است. از اینرو، زبان یک پدیده ارتباطی ساده و یا یک عنصر صرفا فرهنگی که ممکن است دروهله اول بنظر برسد ، نیست.
هر زبانی در عین حال ،شناسنامه و هویت تاریخی یک فرد و یک گروه اجتماعی و یا یک ملتی را بیان می کند. حیات بیولوژیکِ مغزِ هر یک از اجداِد ما در تاریخ و توانائی اندیشیدن آنان در زمان محدود بوده است . زبان این محدودیت زمانی را به تداوم تاریخی تبدیل می کند و مانع از گسست میگردد. اجداد ما ممکن است قرن ها پیش در دل خاک خفته باشند ، ولی ما امروز از طریق زبان است که از غم و اندوه ، خوشی ها و جهان حسّیِ آنان ، آگاه می شویم و آنها را حسّ می کنیم. زبان ، عامل اتصال همه آنان بهمدیگر در زمان خود ، ونیز عامل انتقال آنها به نسل های بعد از خود بوده است و ا مروز از طریق ذخیره شدهِ ی آنان در زبان است که ما آنها را می شناسیم ، و هویت امروزی ما با آنها از طریق زبانست که گره خورده است و ما آنها را در یک مجموعه قرار می دهد.
بدون وجود زبان های گوناگون در جهان ، خط مرزی ملت ها در جهان نیز قابل تشخیص نبود و هر زبانی ، بار تاریخی تکوین و هستی و هویت یک ملتی را بر دوش می کشد. همانگونه که ما در استخوان های خود بار تکامل بیولوژیکی خود را بر دوش می کشیم ، زبان نیز هویت فردی و اجتماعی یک ملت را حمل می کند.
وقتی ما از زبان مادری سخن می گوئیم ، در واقع در جغرافیای ملت های جهان ، از جایگاه مشخص یک ملت نیز سخن گفته ایم. حتی قبل از اینکه ملت هایی در جها ن بوجود آیند ، زبان برجسته ترین عامل تمایز گروه های بزرگ همگون بوده است. یونانیان باستان ، به غیر یونانی ، بربر می گفتند ، رومیان ، بجز خود و یونانیان را فروتر و بی فرهنگ می دانستند ، نورمن ها ، به زبان آنگلیسی ها با نظر تحقیر می نگریستند .آنها زبان انگلیسی را زبانی خام و ناهنجار و زبانی فاقد فرهنگ می شمردند و چینیان قدیم ، غیر چینی ها را در ردیف حیوانات و جانوران بشمار می آوردند ، که باید خود را از آنان ، و باحتمال پشت دیوار چین جدا نگهمیداشتند. و در تمامی این موارد ، زبان اولین خط این تفاوت ها را می کشید.
ارسطو می گفت ، اگر از یک شیی ای ، رنگ ، بو ، حجم و وزنی را بگیرند ، از آن چیزی باقی نمی ماند . ولی برغم بر گرفتن این صفات از یک شیی که دال بر وجود یک شیئی می کرد ، سرانجام از آن " آنی" باقی میماند . هگل این " آن" را روح یا روانشناسی یک ملت می نامید ، و گوتفرید هردر ، پدرخوانده ناسیونالیسم آلمانی ، زبان را هویت و تعریف کننده همان " آن" یا یک ملت نامیده است. اگرچه ربان ، تنها عامل بوجود آورنده یک ملت نیست ، لیکن پایه های قومی یک ملت ، از طریق زبان است که تمامی سنت ها و تاریخ و روانشناسی یک ملت را به نسل های بعدی انتقال می دهد و بهمین دلیل است که مجموعه آنها در کار گاه تاریخ آنچیزی را پرورش می دهند که نام آن ملیت است.
عنوان شدن مساله زبان مادری ، پدیده تازه ای نیست و باید از زمان اومانیست های ایتالیا و بویژه دانته آلیگیری ، و حتی چندین قرن قبل ازدانته ، و بعد از فرو پاشی امپراتوری شارلمانی در اروپا در قرن نهم میلادی، یعنی قبل از آغاز عصر رنسانس مطرح بوده است . ولی دانته نخستین کسی است که تئوری زبان مادری را مطرح می سازد.
دانته ،در هنگامی که زبان لاتین بر فرهنگ سیاسی و مذهبی اروپا مسلط بود ، از ضرورت نوشتن به زبان مردم بومی یا زبان vernacular سخن می گوید. اثر او تحت عنوان (De Vulgari Eloquentia ) یا "درباره سودمندی زبان بومی " نا تمام مانده است . این نخستین اثر انتقادی ادبی در قرن سیزدهم میلادی است که به مساله زبان مادری می پردازد. دانته معتقد بود که لهجه های مختلفی که مردم ایتالیا به آن سخن می گویند ، باید به زبان ادبیات تبدیل شوند و زبان لاتین فقط باید برای استفاده های تکنیکی محدود گردد. دانته معتقد بود که زبان مردم بومی ، زبانی شریف تر و نجیب تر از زبان رسمی لاتین است زیرا بشکلی طبیعی تر ، دنیای احساسی مردم را انتقال می دهد. و از این نظر ، در تئوری زبانی او ، زبان بومی ، باید منشاء و خاستگاه اصلی گسترش فرهنگی باشد ، و معتقد است اگر مردم بومی فاقد زبان و ادبیات خود هستند ، باید آنرا بوجود آورد. بهمین دلیل نیز ، شاهکار بزرگ ادبی او، یعنی " کمدی الهی" و نیز اثر فلسفی او بنام " مهمانی" ( Banquet )، که مهمانی دانش است ، بجای آنکه به زبان مسلط تحقیق و مذهب و سیاست در زمانه خود باشد ، به زبان بومی توسکانی ، ایتالیائی فلورانسی نوشته شده است.
عنا صر تشکیل دهنده ملیت ، مانند هر پدیده تاریخی دیگر ، در یک آن واحد از زمان بوجود نیامده اند ، بلکه نیازمند هم آیندی آنها در مراحلی مختلف و سوار شدن تدریجی آنها برهم بوده اند ، بی آنکه در یک قالب تئوریک بیان شده باشند. شکل گیری زبان ملی و بوجود آوردن فرهنگ و ادبیات بومی بمثابه فرهنگ ملی نیز ، از این فرآیند عمومی جدا نبوده است. درپاره ای موارد ، مساله زبان مادری ، یکی از نخستین عناصری بوده که مساله ملی را بشکل جنینی خود مطرح کرده است. زبان ، یکی از مهمترین عناصر در گذر جوامع از همبستگی وهم آلود و گنگ قبیله ای به مرحله همبستگی آکاهانه ملی بوده است و این دو عامل زبان و مساله ملی ، عوامل مهم در گذر جوامع اروپا از اروپای قدیم به اروپای جدید ، تغییر و تحول در نظام سیاسی دولت ها ، شکل گیری دولت مدرن و سر انجام ، بوجود آمدن دولت- ملت در پایان قرن هیجدهم و آغاز قرن نوزدهم بوده است.
بی تردید ، ناموزونی فرهنگی در بین بخش های مختلف اروپا ، بویژه در دوبخش شرقی و غربی اروپا ، خصلت های متمایزی بهر دوبخش از اروپا می دهد که امروز نیز مشهود است.شاید بتوان مردمان بخش شرقی امپراتوری شارلمانی در آغاز قرون وسطی را ، اسلاو ها و مردمان اطراف بالتیک و فنلاندی-اوگریانی را در کلیت خود بعنوان اروپای شرقی در نظر گرفت.
بعد از فروپاشی امپراتوری فرا ملی شارلمانی ، نخستین خطوط مساله ملی خود را در قالب زبان ظاهر ساخت و اسلاو ها در اروپای شرقی ، بویژه بعد از بوجود آمدن نخستین دولت اسلاو در تاریخ بنام امپراتوری بزرگ موراویا در سرزمینی با مرکزیت امروزی کشور چک ، نخستین واحد قومی بودند که زبان فرهنگیِ ملی جدیدی را در اروپا آغاز کردند. و در سالهای دهه 60 قرن نهم میلادی ، برای نخستین بار ، ادبیات اسلاو و نخستین خطوط فرهنگ و زبان ملی در بین اسلاو ها خود را نشان داد.
کنستانتین ، شاعر وفیلسوف بزرگ اسلاو در قرن نهم میلادی ، در شعر مطولی می نویسد که مردم بدون کتاب به زبان خود ، همانند مردم برهنه ای هستند و انسانی که نام خدا را بازبانی بیگانه به زبان خود بر زبان می راند ، انسانی شور بخت و فلاکت زده ایست.
کنستانتین می نویسد : آیا خداوند باران خود را بطور مساوی بر سر هر فردی نازل نمی کند ؟ آیا خورشید ، بی تبعیض بر تمام جهان پرتو نمی افشاند؟ آیا همگان بطور مساوی حق استنشاق هوا را ندارند؟ آیا شما شرمگین از این تبعیض نیستید که کلام خدا فقط به سه زبان یونانی و عبری و لاتین مجاز بوده و دیگر خلق ها به کوری و کری محکوم شوند؟ شنیدن کلام خدا به زبانی بیگانه ، چه نابخردانه بر عقل مینماید!
دراین حرکتی که توسط موراویائی ها شروع شده بود ، یعنی حقوق مساوی برای عالیترین ارزش ها ، که مراد از آن در وهله اول ، حق خواندن انجیل به زبان اسلاو بود ، نخستین طلیعه های حق مردم به زبان بومی را می توان مشاهده کرد. امپراتوری بیزانس ، کلیسای یونانی ، روحانیت یونانی و زبان یونانی را را ممتاز می شمرد و چالش انحصار زبانی یونان و دفاع از حق نوشتار به زبان بومی اسلاو در عصر بعد از شارلمانی ، در قالب نفی ایده امتیاز زبانی یک ملت و اعلام برابری زبانی و حق استقلال کلیسای اسلاو خود را نشان می داد. یک نویسنده بلغاری بنام khrabr که یک روحانی نیز بود ، اعلام کرد که زبان اسلاو با زبان یونانی ، لاتین و عبری برابر است ، زیرا همه زبان ها بعد از خرابی برج بابل بوجود آمده اند! اگر اسلاو ها الفبای قدیمی ندارند ، چه بهتر ، زیرا آفرینند گان الفبای اسلاو ، قدیسین مسیحی بوده اند ، حال آنکه الفبای زبان های لاتین و یو نانی ، توسط مشرکین مجهول ا لهویه ابداع شده اند! پس ایمان و اعتقاد جدید ، نیازمند کلمات و حروف جدیدی است ، همانگونه که شراب جدید به ظرف جدیدی نیاز دارد! بنا به یک افسانه چک نیز ، کنستانین از زبان بومی بعنوان بهترین وسیله برای از بین بردن جهالت دفاع می کرده است.
قابل ذکر است که تفاوت زبانی در بین زبان اسلاو و زبان مقدونیه در آنزمان ، بسیار اندک بود و حتی کمتر از فاصله دو لهجه انگلیسی و آمریکائی امروز بود.
تحمیل یک زبان بر ملتی دیگر در تاریخ ، همیشه از مجرای اشغال سرزمین آنان گذشته است. تام پلین معتقد است که تاریخ یک زبان غالبا با تاریخ فتح یک سرزمین . یا از دست دادن آن مرتبط بوده است. بحث در باره "تکا مل" و یا "ناب" بودن یک زبان ، صرفا بر تصور ساده لوحانه ای از پیشرفت و یا نظریه های کلیشه ای نژادی می تواند استوار باشد.
بعد از فتح انگلیس توسط نورمان ها در 1066، زبان فرانسه تا 1362بعنوان زبان رسمی در آن کشور باقی ماند و رابرت گلاستر ، وقایع نگار قرن سیزدهم نور مان ها و انگلیس، با تاسف می نویسد که زبان انگلیسی فقط توسط لایه های پائین مردم انگلیس مورد استفاده قرار می گیرد.فقط هنگامی که نورمن ها نفوذ خود را از دست دادند ، بر اساس یک مصوبه قانونی توسط پارلمان انگلیس در همانسال ، تمام دعاوی حقوقی از آن پس باید به زبان انگلیسی انجام می گرفت و باین ترتیب ، زبان انگلیسی ، از تبعید داخلی خود بازگشت و جامعه انگلیس ، یکی از نخستین جوامع در اروپا بود که توانست نثر و نوشتار به زبان بومی خود را بوجود آورد. این مساله بروشنی ، رابطه زبان و پشتوانه قدرت سیاسی را نشان می دهد که پیشرفت زبان و بویژه رسمیت آموزشی آن از پشتوانه قدرت سیاسی جدا نیست و تفکیک زبان از قدرت ، تصور خیال بافانه ای بیش نیست.
No comments:
Post a Comment