آن تا حدودی قدیمها که هنوز بچه بودیم ، مادربزرگمان اجازه نمی داد لباس سیاه به تن کنیم و چادر سیاه بپوشیم. می گفت :« دختر دم بخت که لباس سیاه بپوشد، زبانم لال زبانم لال ! شوهرش می میرد و سیاه بخت می شود.» خودش نیز سیاه نمی پوشید. چادر سیاهی داشت و هر وقت به مجلس ترحیم و شام غریبان و تعزیه می رفت به سر می کرد و هنگام بازگشت ، سر راه هم به خانه کسی نمی رفت که با لباس عزا و از عزا درآمده ، رفتن به خانه دیگران شگون ندارد. خودش هم تا وارد خانه می شد اول گوشه حیاط به دستشوئی می رفت و سپس چادرسیاهش را روی طناب پهن می کرد که به قول خودش بوی سیگار و بنزین تا صبح از چادر برود. آن قدیم ها در ولایت ما ، اول ماه محرم نیز از طرف خانواده داماد برای دختران نامزد خونچا می بردند. خونچا سینی بزرگ مسی بود که رویش هدایا و شیرینی و ... چیده و ملافه زیبائی رویش می کشیدند و یکی از جوانان خانواده آن را روی سر می گذاشت و به خانه نو عروس می برد و از مادر عروس جوراب یا دستمال گلدوزی شده یا کلاه و شال گردن و غیره هدیه می گرفت. داخل خونچای ماه محرم نوعروس چادری سبز رنگی بود. چادری را می دوختند و ماه محرم و صفر نوعروس با چادر سبز رفت و آمد می کرد. روز تاسوعا و عاشورا مادربزرگها برای این نوعروسها بهترین ها را آرزو می کردند و به حرمت این روزهای مذهبی برای جوانان آرزوی خوشبختی می کردند. آن زمانها شب تاسوعا برای من و مهناز و مهرناز ، شب شمردن چادرهای سبز بود. بعد از محرم و صفر امسال هفت نفر به خانه بخت می روند. هفت بار عروسی ، هفت بار سیب سرخی که داماد از پشت بام به طرف عروس پرت می کند و ای کاش بر سرش نخورد. چه عالمی داشت آن روزهای سبز.مادربزرگم می گفت : « رنگ سبز نشانه امام حسین است. نشانه عدم سازش در برابر ستمگر و خواستار تغییر و تحول بودن. نشانه شروع و از نو به پا کردن. »
*
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتریست معرفت کردگار
هر ورقش دفتریست معرفت کردگار
*
لینک در بالاترین
*
No comments:
Post a Comment