رجب علی اعتمادی
رجب علی اعتمادی در روز سی ام تیرماه از سال 1312 در شهرستان لار استان فارس به
دنیا آمد. آمد تا سردبیر مجله شود و پاورقی بنویسد و ما را به خواندن تشویق و عادت
دهد. یادش به خیر که برای زنگ انشاء، چقدر از روی نوشته هایش تقلب کردم. از مقدّمۀ
داستانهایش که از بهار یا سرما یا هوای خفه و غیره شروع میشد و من با تقلید و
اقتباس و تقلب از « جوانانش» انشا می نوشتم.
او را با نام « ر.اعتمادی» می شناختیم. سردبیر مجلّۀ پرخوانندۀ جوانان بود. دوشنبه
ها به بازار می آمد. بیست ریال قیمت داشت. مادر و زنان در و همسایه، مشتریان پرو
پا قرص اش بودند. می خریدند و می خواندند و دور هم جمع می شدند و درمورد اخبار و
قصّه ها و پاورقی هایش بحث و گفتگو و نقد می کردند. راستی که عجب با سواد بودند
مادران شش کلاسه مان. چقدر زرنگ و کدبانو بودند این زنان خانه دار. هم سبزی پاک می
کردند وهم رفت و روب و هم شست و شو و هم نقد داستانهای نویسندگان ایرانی و خارجی
را. بعد از خواندن و تمام کردن صفحات مجلّه، نوبت به من و آبجی می رسید. او بزرگتر
از من بود و قبل از من می خواند. صبور بودم و دم نمی زدم. چون آخرین نفر و در واقع
صاحب اصلی مجلّه من بودم. مطالب مجله از تبلیغات و سخن سردبیر و داغ ترین اخبار سینما و خوانندگان شروع و به
داستان های کوتاه و دنباله دار می رسید. « زندگی من زندگی تو»، « بازگشت از مرز
بدنامی» داستانهای دنباله دار پلیسی و خارجی، فتورمان، داستانهای حماسی و در نهایت
داستانهای دنباله دار ر. اعتمادی.« کفش های غمگین عشق – سرشانه های مهربان در خاک
و خس » و غیره. کاریکاتور، دو صفحه شعر و جدول و صفحه آخرش باز تبلیغات.« باطری
ری. او. واک – شامپو گلمو – ادکلن بامبوس – کرم شفاف کننده ب ب کا – سیتی زن )
این نویسنده و روزنامه نگار فعالِ ایرانی، بیست و یکم تیر ماه 1402 درگذشت.
فاتحه ای بر روحش می فرستم و برایش بهشت ابدی آرزو می کنم. خدا رحمتش کند.
*
No comments:
Post a Comment