2023-07-28

عاشورا، شام غریبان، مادرم

 

عاشورا، شام غریبان، مادرم
مشکلی بود که حل نمی شد. هر روز اوّلِ صبح پدرم راهی اداره می شد و به رئیس و کارمند و منشی و... خواهش و تمنّا میکرد که کارش را راه بیاندازند. بیچاره را از این اتاق به آن اتاق می فرستادند و آخر سر، با جواب نه، به خانه می فرستادند. نمی دانم پدر چند مدّت بین خانه و اداره سرگردان شد. آخرین روزی که شال و کلاه کرد، تا برای آخرین بار به اداره برود، سوّم محرم بود. مادر رو به قبله و دست بر دعا ایستاد و گفت:« ای خدا تو را قسم به سید این ماه، مشکل ما را حل کن. ای معجزه گر، به معجزه ات ایمان دارم. نگذار این مرد را ناامید به خانه بفرستند.»
پدر که گویی دلش به حالِ مادرِ امیدوارمان سوخت، آهسته گفت:« خدا بزرگه ناراحت نباش در هر کاری خیری هست.» اما خودش نیز خوب می دانست که اگر مشکل حل نشود هیچ خیری ندارد. هنوز یک ساعتی از رفتن پدر نگذشته بود که زنگ در خانه همراه با باز شدن در، به صدا درآمد. پدر از در وارد شد. با صدای بلند می خندید و می گفت:« باور نمی کنم زن، باور نمی کنم.» رئیس اداره پدر را ناامید و سرافکنده پشت در اتاقش دیده، گفته که با من به اتاقم بیا. پرونده را نگاه کرده و راه حل مشکل را پیدا و زیر ورقه ها را امضا کرده بود.
مادر را می گویی، از خوشحالی سر از پا نمی شناخت. فوری چادر بر سر کرد و سراغ سرپرست شاخسی محله مان رفت و چیزهایی گفت و برگشت. پدر تا دهان باز کرد که بپرسد کجا بودی و چه کردی؟ مادر با خوشحالی گفت:« آقا، نذر کرده بودم و قبول شد. شب تاسوعا دسته شاخسی به حیاطمان می آیند و شربت می دهیم. عاشورا هم شام غریبان می گیرم.» پدر که از این کارها و نذرهای مادرم خوشش نمی آمد، لبخندی زد و  گفت:« هرچه می خواهد دل تنگت بکن.» تاسوعا بود و دسته بزرگ و طویل شاخسی و حیاط بزرگ و شربت خنک. روز بعد عاشورا بود و شام غریبان و کلوچه اهری و خرما و چای و شکر پنیر و یک عالمه امید و شادی برای ما بچه ها که تمام دغدغه و ترس و تلاشمان قبولی خرداد. ما بودیم و نذری و تلاش. راستی که چه خوب است همراه تلاش باور و امید داشتن. امید که بهترین مسکن نگرانیهاست. از آن پس عاشورا بود و در باز خانه و قبول دعاها و حاجاتمان. مجلس ساده و بی تشریفات و صمیمی مادرم تا زمان کرونا ادامه داشت. کرونا، این غول مولکولی ناپیدا، نظم را به هم زد. ترس را بر جان و دل مردم مسلط کرد و مجلس مادرم نیز تعطیل شد. سلامتی اش را از دست داد و دار فانی را وداع گفت.
مادرم، جان و دلم، مهربانم بهشت ابدی جای تو باد.
  

 

No comments: