2025-05-10

قهرمانان تراکتور دست مریزاد

 یک بغل شادی

در این روزهایی که غم از در و دیوار می بارد و اخبار درد و مرگ و محاصره و انفجار و آتش سوزی و... می گوید، در حسرت جرعه ای شادی، خاله جان زنگ زد و گفت:« مبارک باشد تبریک عرض می کنم.» پرسیدم :« مگر چه شده؟ خیر باشد.» گفت:« اخبار را ندیدی؟ شب تا نزدیکی های صبح از سرو صدای مردم نتوانستیم بخوابیم. تراکتور قهرمان شد و مردم از پیر و جوان و کودک و بزرگ به خیابانها ریختند. یک رقص و پایکوبی به راه افتاده بود که نمی دانی. تراکتور با قهرمانی اش بغل بغل شادی هدیه کرد.»
قهرمانان تراکتور دست مریزاد. همیشه قوی باشید. لب تان خندان، دلتان شاد، بسیار خوشحالمان کردید.  


















*
خلیج فارس، خلیج فارس است. تغییرناپذیر است و بس
   
 



2025-05-02

به بهانه روز معلم

به بهانه روز معلم و یاد ابوالحسن خانعلی 

امروزمصادف با روز معلم، در حقیقت روز من و هاله و حکیمه است. گویا سپاهی (دانش و بهداشت و ترویج و آبادانی) از سال 1342 شروع به کار کرد. پسران می توانستند بعد از اخذ دیپلم، به جای خدمت سربازی یکی از این سه سپاه را انتخاب کنند و بعد از چهار ماه دوره نظامی و سپس خدمت در روستاها، ( روی هم رفته دو سال ) پایان خدمت بگیرند. خدمت در سپاه قبلا برای دختران اختیاری بود و سپس گفتند هر دختری که می خواهد در اداره ای استخدام شود، باید اول دورۀ سپاه را بگذراند. پدر گفت:« اگر از کنکور دانشگاه پذیرفته نشوید، اجازه رفتن به سپاه را به شما نخواهم داد. زیرا که ارتش دنیای مردان است. دختران تحمّل شنیدن فحش های جناب سروان را ندارند و من نیز اجازه نمی دهم به خاطر خطائی کوچک یا بزرگ، احدی به دخترانم چکیل اویانا بگوید.  این چنین بود که ترس در دل من و هاله و حکیمه و مهری و... افتاد. نکند خانه نشین شویم؟ مادرانمان که متوجه دلواپسی می شدند، فتند که بهتر است سعی کنید معلم شوید. معلمی مخصوصا برای دخترها شغل بسیار آبرومند و با ارزشی است. کسی اعتراضی نمی کند. به همین سبب راهی دانشسرا شدیم و بعد از دو سال درس، مستقیم استخدام و معلم شدیم. خوشحالم از این که شغل معلمی را انتخاب کردم و بازنشستۀ آموزش و پرورش هستم.

*
بیژن صف سری میگوید: نسل امروز ۱۲ اردیبهشت هر سال را که از قضای روز گار سالروز شهادت روحانی فرهیخته ای چون مرتضی مطهری است , روز معلم میداند اما شاید کمتر کسی از نسل پس از انقلاب بداند که مبنای نامگذاری این روز ( روز معلم ), قتل معلم ابوالحسن خانعلی دبیر دبیرستان جامی تهران در۱۲ اردیبهشت سال ۱۳۴۰ است که در تجمع اعتراض آمیز معلمان به میزان حقوق دریافتی خود درمیدان بهارستان توسط رئیس کلانتری بهارستان به ضرب گلوله گشته شد تا حادثه ای بیاد ماندنی در تاریخ این کهنه دیار ثبت گردد . حال امروز چگونه باید التیامی بر زخم کهنه ی دل پیام آوران آگاهی بود با کدام واژه کدام سرود؟
  

2025-04-28

تسلیت

شنبه اولیّن روز از هفته، ششم اردیبهشت 1404، خانه ها ویران، مادران داغدار، عزیزان غرق در خون و آتش و دل ایران سراپا غم. هموطنان عزیزم، با دیدن این فاجعه وحشتناک، همراه شما گریستم.

ایرانِ من، غم آخرت باشد. 

2025-04-17

گفتگو

 آنلیان سنه قربان، آنلامیان سنه ده قربان، آمان یاریمچیق سنین الینن

می گوید:« خدا را شکراین بار هفتم است که به کربلا می روم.» 
می گویم:« چه خوب! خدا قبول کند. این بار خانمت را هم با خود ببر.»
می گوید:« لازم نکرده! او لایق رفتن به زیارت نیست.»
می گویم:« پس اجازه بده همراه پسرتان به دیدن دخترش در ترکیه برود.»
می گوید:« لازم نکرده! ترکیه جای آدم های لخت و پتی و گناهکار است.»
می گویم:« پس بگذار با تور مسافرتی همراه خانمها به اصفهان برود.»
می گوید:« مگر پول علف خرس است که بدهم و ایشان در اصفهان ریخت و پاش کند.»
می گویم:« او نیز پا به پای شما کار کرده و پنجاه سال است که در کنار توست و بازنشسته است. هر ماه حقوقش را می گیری و مقدار ناچیزی پول توجیبی می دهی.»
می گوید:« عوضش در خانۀ من می خورد و می خوابد. اگر از خانه بیرونش کنم، نمی تواند یک اتاقک کرایه کند. همین که در خانه من نشسته و می خورد هر روز قیافه اش را می بینم، برای هفت پشتم کافی است.»
می گویم:« دوستش نداری، طلاقش بده که برود.»
می گوید:« مادر بچّه هایم است و خوشم نمی آید بیرونش کنم و بچّه هایم گله کنند که مادرمان را از خانه بیرون کردی.»
می گویم:« پس این همه ظلم در حق اش نکن. تو که قرآن تفسیر می کنی، تو که هر شب پای منبری، تو که هر عاشورا عازم کربلائی، تو که نماز و روزه ات نمی گذرد، تو که…)
حرفم را قطع می کند:« این غلط های زیادی به تو نیامده. زنم است و اختیارش را دارم. به کسی اجازه دخالت نمی دهم. من بهتر از همه می دانم که چگونه رفتار کنم یا تو الف بچّۀ دیروزی که امروزه به من درس اخلاق می دهی؟»
می گویم:« برو پیش یک عالم، برو پیش یک قاضی، برو پیش یک ریش سفید، همان پای منبری که می نشینی به نزدیک ترین دوستت تعریف کن که با زنت چه می کنی. آنگاه…»
باز حرفم را قطع  و داد و فریاد می کند. خاموش می شوم و این بیت حفظ را زیر لب زمزمه می کنم:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردائی

2025-04-16

یک کلمۀ قصار

کلمۀ قصار، آتاسؤزو، مثل و... 
از داروخانۀ محلّه مان، مجلّۀ ماهانه را گرفته و سرگرم ورق زدن و خواندن مطالب مورد علاقه ام شدم. هر ماه مثل یا
 کلمۀ قصاری می نویسد که خوشم می آید. در شماره این ماه چنین نوشته است:

 Im Wald lehnt sich Baum an Baum. Also warum  nicht Mensch an Mensch?          

2025-04-09

جشن طلاق

یعنی چه؟

خسته و مانده از مطب پزشک بیرون آمدم. چند روز پیش با دیدن روشنائی آفتاب، به هوای پیاده روی، بدون کت از خانه بیرون پریدم. نگو که این روشنائی فریبنده، سرمائی آزاردهنده داشت و سرما خوردم.
چند قدمی از مطب دور نشده ام که یکی صدایم می کند. به طرف صدا برمیگردم. عطیه خانم است. با آن قدِّ بلند و موهای مسی رنگ و تاتوی ابروها و ژل لب هایش. پس از سلام و احوالپرسی دعوتم می کند به جشنی که پنج شنبۀ پیش رو در خانه اش می گیرد.
می پرسم:« خیر باشد.جشن تولد کدام نوه ات است.»
با لبخندی ملیح و قیافه ای پر از غرور جواب می دهد:« نه جانم جشن تولد نیست. جشن طلاق دخترم است. بالاخره طلاقش را از شوهر فلان فلان شده اش گرفتیم.»
انگشت به دهان مانده و می پرسم:« آخر از او راضی بودید. چطور شد ورق برگشت؟ دو تا بچّه دارند. گناه آنها چیست؟»
می گوید:« گور پدر بچّه ها. پدرش چه … هست که بچّه هاش چی باشند؟ دخترم را قانع کردیم که بچّه ها دست و پا گیر هستند و بهتر است پیش پدرشان باشند. هفته ای یک بار پیش مادر می آیند. این حرفها را ولش کن. نمی خواهی موفقیب دخترم را تبریک بگوئی؟ دخترم بالاخره موفق شد خود را آزاد کند. حالا هم جشن طلاق می گیریم و بزن بشکنی به راه می اندازم که چشم شوهرش کور شود.»
گفتم:« چه تبریکی؟ سازش نکردن، نتوانستن، مادر فداکارنشدن، مسئولیّت جگرگوشه ها را به عهده نگرفتن تبریک گفتن و جشن گرفتن ندارد. طلاق تلخ است و تلخ تر از آن یتیم و بلاتکلیف شدن بچّه های بی گناهی است که دختر و دامادت موجب به دنیا آمدنشان شده اند.»
گفت:« می خواستی چه کار کند به خاطر دو تا الف بچّه خودش را قربانی کند؟ تو دیر دست به کار شدی چه خیری دیدی؟ پیر شدی جوانی ات به هدر رفت، چه چیزی به دست آوردی؟  دور و زمانه عوض شده جان من! یک کمی امروزی باش. »
گفتم:« من خیر دیدم و آن بودن در کنار بچه هایم و حمایت از آنهاست. خنده های از ته دل نوه هایم است. آدمی چه بخواهد و نخواهد پیر می شود، امّا چگونه پیر شدن مهم است. خود تو چه خیری از زندگی ات دیدی؟ مگربه گفته خودت زیر مشت و لگد شوهرت سیاه نشدی؟ مگر هر دردی را به خاطر بچّه هایت تحمّل نکردی؟ چرا صبر و تحمّل را به دخترت نیاموختی؟ چرا به خاطر مشکلات معمولی دخترت را تشویق به ویران کردن خانه اش کردی؟ و حالا به افتخار این بدبختی و خانۀ ویران، بزن و برقص راه می اندازی؟ چرا آنچه بر خودت روا ندیدی به دخترت روا می داری؟ » چرا و چراهای دیگر می پرسم و او همچنان مات و مبهوت نگاهم می کند. متوجّه زبانِ نگاهش نمی شوم. نگاهش چه می گوید؟ که من عقب مانده و دهاتی و کوتاه فکرم؟ یا حق با من است؟ با اوقاتی تلخ خداحافظی کرده و به خانه برمی گردم. اما تمامی فکر و ذهنم پیش دخترش و نوه هائی است که به هنگام رقص و پایکوبی در جشن طلاق دلتنگ مادرشان هستند و پدری که آنها را در آغوش گرفته و سعی در آرام کردنشان می کند.
اکنون نصف شب است و چشم بر تلویزیون و گوش بر تلفن دارم که شاید عطیه خانم زنگ بزند و بگوید جشن طلاق منحل شد و این خانواده آشتی کرده و سر خانه و زندگی شان برگشتند.   

2025-04-02

سالی که گذشت

 

سالی سرشار از تنش و مرگ و جنگ و حق کشی وگردنکشی. دیگر آدمی دلش نمی آید که بگوید:« صد سال به این سالها» سال جدید شروع شد. سالی که آسمان آب زلالش را از ما دریغ کرد. روزهای اوّل سال را با روزهای آفتابی نه چندان گرم و شبهای بسیار سرد سپری کردیم همراه با بارانی که چند قطره ای چکید و زمین را نه خیس که کمی تر کرد. سالی با زمینی در حسرت آب و مردمی در حسرت آرامش. مادرانی در سوگ فرزند و فرزندانی در حسرت خانۀ ویران شدۀ بدون پدر.
قلم حوصلۀ نوشتن نداشت و دل، دماغِ سرودن. قلم و کاغذ بر دوش گرفته و بار و بنه ام را بسته و در جستجوی قطره ای آرامش راهی شدم. اما چیزی نیافتم و دست از پا درازتر بازگشتم. بازگشتم به امروزی که سیزده بدر است. بازگشتم تا سبزه گره بزنم و بگویم: سیزده بدر، سال دگر، قتل بدر، جنگ بپر، گرانی گورت را گم کن، آرامش بیا. به امید بهترین ها در سیزده بدر سال دگر.

2025-03-15

پروین اعتصامی

 بیست و پنج اسفند 1285 زاد روز شاعر عزیز خجسته باد

*
قیشین بیر شاختا گونلریندن بیریدی.  چای – چؤرک یئیندن سورا، گئیینیب مدرسیه گئتمک اوچون ائودن چیخدیق. بوزلار اریمه میشدن، گئنه ده قار یاغمیشدی. اونا گؤره ده یئر بتر زویگه شیدی. زور گوج باللاه نان مدرسیه یئتیشدیم. مدرسه باباسی سوبانی یاندیرمیشدی. اما هله ایستی سی چیخمیردی. اوشاقلارنان بیرلیکده دوره سینه ییغیشیب اللریمیزی قیزیشدیرماغا چالیشیردیق. خانم معلم ایچری گیردی. هامیمیز قاچیب یئرلریمیزده اوتوردوق. خان  معلم بیزی گؤردو و یازیغی گلدی. هم  بیزه و هم اؤزونه ! آخی هامیمیز بیرلیکده بوسویوغو چکمه یه مجبوروق. سویوق کلاس، اللریمیز اوشویور و مدادی توتمور.او اؤز اللرینی بیر بیرنه سورتوب و قیزیشماغا چالیشدی. بیزده اونا باخاراق قیزیشماغا چالیشدیق. همیشه ایلک زنگ ریاضی درسیمیز اولاردی. اما او گون خانم معلم دئدی ایکیمنجی زنگ ریاضی اوخوروق. ایندی فارسی لاریزی آچین. کتابی آچیب خامیمیز بیر سس له اوخودوق.
روزی گذشت پادشهی بر گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خواست.
*
بیر نخود سوروشدوبیر لوبیه دن: نیه سن گیرده سن، من بیئله اوزون – دئدی یولداش ایکیمزده پیشمه لییک، نه فرق ائیلر گیرده اولاق یا اوزون
*
ساریمساق دوداق بوزدو بیر سوغانا – نه پیس ای وئریرسن چکیل او یانا
*


2025-03-09

بار خدایا

بار خدایا دست به دعا برداشته و التماس می کنم
دنیا را از شر شیطان و فقر و مرگ و کشت و کشتار و قحطی وهرگونه شر و بلا محفوظ بدار.
*
ای بؤیوک و رحمان آللاه، دنیانی و یاراتدیقلارینی، عاغیلا گلن، عاغیلاگلمه ین بلالاردان، حفظ ائیله.
آمین یا رب العالمین

2025-03-07

کارناوال شادی

  Rosenmontag

دوشنبه (2025.03.03 ) کارناوال بود. جشن کارناوال حدود ساعت دو ظهر شروع می شود. مردم از پیر و جوان و کودک و.. با شوق و شادی روانه خیابان می شوند و در پیاده رو، پشت سر هم می ایستند. هرکدام کیسه یا کیفی در دست منتظر کاروان شادی می شوند. آنها لباس های شاد  می پوشند و اکثرشان، بخصوص کودکان و دانش آموزان با رنگ کردن صورت و پوشیدن لباس قهرمانان کارتونی شان، موجب تنوّع و قشنگی می شوند. کاروان ها پشت سر هم با رقص و موسیقی و پرتاب انواع شیرینی جات، از جلو تماشاگران می گذرند و تماشاگران، تنقّلات و گل و اسباب بازی پرتاب شده را جمع آوری می کنند. بیشتر وقتها مسائل اجتماعی و سیاسی نیز دستمایۀ کاروان ها می شود و کاریکاتور یا مجسمه ای درست و حمل می کنند.   
یکی از کاروانها همراه با شکلات و شیرینی، تخم گل و حلقه بافتنی نیز پرتاب کرده بود که نوه جان، بلافاصله جمع آوری کرده و برایم آورد. می گویم که نوه ها خودِ خودِ عشق و صفا هستند. دوستت دارند بدون هیچ گونه چشم داشتی.
امسال این عکس که دوست جان برایم ارسال کرده بود توجّه ام را جلب کرد.
منبع : WDR


2025-03-01

توبه

سلمان ساوجی، شاعر قرن هشتم هجری، اشعار و رباعیّات قشنگی دارد. در یکی از رباعیات خود می فرماید

از بس که شکست و باز بستم توبه
فریاد همی کند ز دستم توبه
دیروز به توبه ای شکستم ساغر
امروز به ساغری شکستم توبه
*
من نیز چندین و چند بار توبه کرده ام که دیگر اخبار را گوش نکنم. اما باز در اثر وسوسه شیطان، به خود گفتم این بار اخبار شنیدنی و امیدوارکننده خواهم شنید. چون عالی جنابی که با وعده اتمام جنگ، رای آورد و اکنون بر تخت روان لم داده، به یقین که صلح و شادی را به دنیا هدیه خواهد کرد. اما شنیدن دو خبر مهم حالم را خراب کرد. او یک جا می گوید:
قره نظرم، بئله گزه رم
درجایی دیگر می فرماید:
آنام منه کور دئییب، گلیب گئده نه وور دئییب
درمکانی دیگر، با اعمال خود می گوید: آهای نفس کش! گفتم تمامش می کنم، اما چگونه اش به خودم مربوط است.
دوست جان زنگ می زند و وقتی متوجه حال و احوالم می شود، پرخاش می کند:« عزیز من، من و تو نه سر پیازیم و نه ته پیاز. فکر و نظر ما چیزی را عوض نمی کند. آنها خود می برند و خود می دوزند. من تو چکاره ایم؟ حالا کانال را عوض کن، یک فیلم زیبای خنده دار نشان می دهد دلت باز می شود. کاری به ترامپ و پوتین و ... نداشته باش. زلنسکی خوب می داند که:
کئچمه نامرد کؤرپوسوندن قوی آپارسین سئل سنی، یاتما تولکو دالداسیندا قوی یئسین آسلان سنی.
حرفش را گوش می کنم. حالا دارم فیلم را تماشا می کنم. انصافا کمدین ها حرف ندارند. بسیار عالی بازی کرده اند. اما من خنده ام نمی آید. کسی نیست که بگوید: آبت نبود، نانت نبود، توبه شکستن ات چه بود؟»

* 

2025-02-28

این سه زن( اوچ دیشی آسلان)

اوچ دیشی آسلان

بالازرخانم:
اهل خوی بود و  زمانی که مدافعین شهر در مقابل داشناکها شروع به عقب نشینی کردند، او جلو آمد و روسری از سر برداشت و فریاد زد که من به جای شما می جنگم.

بعدها مردم درمورد این زن شجاع نغمه ها خواندند.
الده تپانچا، بالا زر خانم
گللم دالینجا بالا زر خانم
*
ریحان:
داغلار قیزی ریحان: زنی که ارمنه به مجلس عروسی اش حمله کرده و خانواده و داماد و... را قتل عام کردند و او توانست به کوه بگریزد و با اشغالگران بی رحم مبارزه کند. ترانه زیبای داغلارقیزی ریحان، برای این زن شجاع سروده و خوانده شده است.
داغلار قیزی ریحان، ریحان، ریحان
عالم سنه حیران، حیران، حیران
*
زینب پاشا:
زن قهرمان تبریز. با زنان همراهش چادر به کمر می بست و بر علیه ظلم مبارزه می کرد.
زینب پاشا الده سوپا
اوز قویدو میدان اوستونه
*  
روسری از سر برداشتن، در مقابل کسی که حوصله انجام کاری را ندارد یا از انجام کاری می ترسد یا تنبلی می کند و... می گویند.
باشارمیسان، چارقاتیمی آل بؤرکونو وئر قویوم باشیما، چیخیم میدانا  

2025-02-27

ماه اسفند

 بایرام آیی

بایرام آیی، ماه قشنگی بود. مادر خانه تکانی می کرد و پدر بخاری نفتی اتاقها را جمع می کرد. خیلی مواظب بود که دود سیاه، روی فرش نریزد. اما نمی شد که نمی شد. چقدر زحمت داشت، پاک کردن دود سیاه از روی فرش، شستن دیوار روغنی، تکاندن فرش های سنگین و ضخیم. آنها خوشحال بودند از پایان سرمای زمستان و خرید هر حلبی نفت به قیمت بیست ریال. راستی چقدر گران بود این لعنتی. مادرم به قصد صرفه جویی، شبها بخاری را خاموش می کرد. با فرارسیدن ماه اسفند، روزها آفتاب نسبتا گرم  به دل و جانمان حرارت دلنشینی می بخشید و شبها علاالدین نفتی مادر روشن می شد و کتری به جای بخاری، روی همین علاالدین می جوشید و چائی تازه دم آماده نوشیدن می شد.
مادرم روز های جمعه را برای خانه تکانی انتخاب می کرد. جمعه ها ما خانه بودیم و آبجی کته می پخت و من با دستمال خیس، دیوارهای روغنی را پاک می کردم که کار ساده ای هم نبود. بعد از ظهر، پدرم به هرکدام از ما دو ریال دستمزد می داد و با همین پول یام یام می خریدیم و نوش جان و رفع خستگی می کردیم.
راستی که زندگی چقدر شیرین بود. به شیرینی لبخند پدر و آغوش مادر.

ای آیلاری اوج – اوجا دویونلوین آتا – آنام، قبریزه نور یاغسین. آمین
*



2025-02-24

دخترش

از نزدیک ندیده بودمش. وبلاکم را خوانده و متوجه شده بود که همشهری هستیم. شماره را پیدا کرده و زنگ زد. با هم گرم صحبت شدیم. انگار که از بدو تولد همدیگر را می شناختیم. بسیار مهربان بود و خوب گوش می داد و نصیحت میکرد. اعصاب داغونم را با چند جمله آرام می کرد. هربار که تماس می گرفت حدود یک و نیم ساعت و یا بیشتر، از این در و آن در صحبت می کردیم. هر بار بعد از بازگشت از سفر ایران با من تماس می گرفت. می گفت که برایم« اوه لیک و آق پئنجر» کنار گذاشته و برایم « اوه لیک چهمه سی و کله جوش» خواهد پخت. قرار می گذاشتیم. آدرسم را برایش می فرستادم، اما هر بار مشکلی پیش می آمد و موفق به دیدار نمی شدیم. یک بار پسر شازدۀ جوانش را از دست داد. بار دیگر برادرزاده دسته گلش با خودکشی به زندگی اش پایان داد و مصیبت و مرگ و سوگواری در پی هم، بیماری و عم جراحی، هر کدام به نوعی سد برای دیدار می شد. کلیه اش درد می کرد و قول داده بود بعد از عمل جراحی به دیدنم بیاید و چند روزی پیشم بماند. قرار گذاشته بودیم شب اول تا صبح نخوابیم و حرف بزنیم. بعد از درگذشت مادرم، صدای او آرامشم می داد. آخر لهجه و آهنگ صدایش، درست شبیه صدا و لهجۀ مادرم بود و غم دوری مادر را کمی تسکین می داد. چند وقتی از او خبر نداشتم. زنگ می زدم گوشی را برنمی داشت. پیام می فرستادم نمی دید و جوابی نمی داد. تا این که خبردادند، بعد از عمل جراحی درگذشته است.

آن مهربان بانو، آن دوست و همدم تلفنی من، کسی نبود جز دختر مرحوم خانم سنبل بنیادی، اوّلین زن معلّم در شهر ماکو.
دختر
سنبل بنیادی
مهربان وصبور،عدالت خانم مهربان و دوست داشتنی، روحت شاد و مکانت جنت. در کنار مادر مهربانت آرام بگیر.
*
مرحوم خانم سنبل بنیادی، نخستین زن معلّم در شهرستان ماکو -  این عکس را دختر مرحومشان، خانم عدالت بنیادی  ارسال کرده بودند.
روح مادر و دختر  شاد و مکانشان بهشت.


2025-02-21

آناسی اؤلموش آنا دیلیم

آناسی اؤلموش آنا دیلیم ( زبان مادری ننه مردۀ من )

بوگون فوریه نین ییرمی بیری، اسفند آیینین ایکیمینجی گونو، « روزجهانی زبان مادری» آدلانیب. ان یاخین یولداشیم نان تلفوندا دانیشیردیم. آللاه قویسا ایستیردیم کئفینی خبر آلدیقدان سونرا، بوگونو قوتلویوب یادینا سالام. الیمده یئمک پیشیریردیم.
سوروشدو:« نه پیشیریرسن؟»
جوابیندا دئدیم:« گؤبه لک خوروشدو. بیر آزجادا یئرکؤکو دوغرامیشام، موراببا پیشیرمک ایستیرم.»
گولوب منی یانسیلیا - یانسیلیا دئدی:« موراببا، گؤبه لک. آی قیز خاریجیه گئدیب چاتدین، اما حیف کی کتدیلیغین دن ال چکمدین. آجیغیوا گلمسین ائله کتدی سن کی کتدی. نه گؤبه لک – مؤبلک! نه یئرکؤکو – مئرکؤکو! دئنن قارچ پلو. دئنن هویچ. بیرآز اؤزووه گل، بیر آز امروزی اول دا دورمادان بارا قویورسان و...»
اوره ییم توتولدو . دانیشماغیما پئشمان اولدوم. آخی من نه قباحت لی سؤز دئدیم کی بئله لاغا قویولماغ حاقیم اولدو. سؤزو قیسسا کسدیم. تئز اونا – بونا سلام یئتیر دئییب، خداحافظ دئدیم.
حمیده رئیس زاده «سحر» خانیمین بیر شعری واردئییر
دریالار اوسگویه دولمویان کیمی
توتولوب اوره ییم اولمویان کیمی
اوچماقدیر دیله ییم قاناد وئر منه
*