و آغازِ سالِ جدیدِ من
سال 1403 آمد. درست در اولیّن روز از
نوروز باستانی، بستۀ پستی ام که چیزی بجز جای خالی مادرم، کم نداشت، رسید. نه
دستخطی از مادر و نه بوی گلِ محمدیِ چادرنماز جدید.
اما آنچه که دلم را شاد کرد، عطّار بود و عطّار بود و عطّار. با « الهی نامه» و « اسرار نامه » و « مختار نامه» اش.
*
مائیم که نه سوخته و نه خامیم
نه صاف چشیده، و نه دُرد آشامیم
گرچه چو فلک ز عشق بی آرامیم
صد سال به تک دویده در یک گامیم
*
اما آنچه که دلم را شاد کرد، عطّار بود و عطّار بود و عطّار. با « الهی نامه» و « اسرار نامه » و « مختار نامه» اش.
*
مائیم که نه سوخته و نه خامیم
نه صاف چشیده، و نه دُرد آشامیم
گرچه چو فلک ز عشق بی آرامیم
صد سال به تک دویده در یک گامیم
*
No comments:
Post a Comment