دلم خوش نیست، غمگینم
پدرم که رفت، یاریم یتیم قادالدیم.
پس از سپری شدن یک دهه، مادر نیز رفت و جیلخا یتیم
قالدیم. پس از چندماهی که از رفتنش می گذرد، هنوز دلم آرام نگرفته.
گوئی که همین دیروز، خبر رفتنش را داده اند. دلم می خواهد شیون کنم و فریاد بکشم و
یک دلِ سیر بگریم، تا این صاحب مرده آرام شوند. عزیزانم دلداریم می دهند:« برو خدا
را شکر کن که هشتاد و چند سال با سلامتی عمر کرد. محتاج رختخواب و بیمارستان نشد.
بیمار شد و در اثر کهولت درگذشت. ناشکری نکن که خدا را خوش نمی آید.» آنچه که می
گویند می پذیرم. اما مادر است دیگر. مادر پیر و فرسوده هم باشد مادر است و بس.
No comments:
Post a Comment