بهارو تابستان که از راه می رسید ، خدا خوردنی های خوشمزه و طبیعی را برای ما بچه ها از زیر خاک و روی شاخه درختان می رویاند. گوجه سبز ، ریواس ( اوشغون ) ، چاغاله بادام ، آلبالو و دیگر میوه های ترش که دوستشان داشتیم. ریواس را وقتی که سبز و ترد و خوشمزه بود دوست داشتم. میوه های ترش در مغازه حاج حسین سوزوچو ، مشهدی علی بقال و دیگر سبزی فروش ها فراوان بود. مادرم گوجه سبز ترش را میشست و دانه هایش را درمی اورد و روی دلمه های برگ مو می ریخت تا غذا خوشمزه شود. بعضی وقتها هم گوجه سبز ترش و جعفری تازه را خرد می کرد و داخل آبگوشت میریخت و می شد آلچا جعفری آبگوشتو ( آبگوشت گوجه و جعفری ) موادش همان آبگوشت معمولی بود با این تفاوت که همراه با سیب زمینی ، گوجه سبز و جعفری هم به آن اضافه می شد. این آبگوشت یکی دیگر از غذاهای محلی ماکوست.
فصل بهار و تابستان و پاییز تا زمانی که هوا سرد می شد ، هر روز سبزی خوردنی داشتیم. آن زمانها ارزان و فراوان بود. هر وقت ماردم مرا برای خرید سبزی می فرستاد ، اجازه می داد که برای خودم چاغاله بادام یا ریواس یا گوجه سبز و میوه ترش دیگری بخرم. چقدر خوشحال میشدم. آن زمانها زندگی کودکانه ما با چند برگ ریواس شیرین می شد. بیشتر وقتها من و دختر همسایه با هم به خرید سبزی می رفتیم. مادر او هم مختصر پولی به او می داد تا برای خودش میوه ترش بخرد. یادش به خیر . دختر زرنگی بود. می گفت :« چرا هر دو یک چیز بخریم ؟ بیا یکی مان ریواس و دیگری گوجه سبز بخریم و با هم قسمت کنیم.» پیشنهادش را قبول می کردم . بعد از خریدن و پاک کردن سبزی ها ، می خوردیم و با هم بازی می کردیم . ما دو عاشق آیاق جیزیغی ( لی لی ) بودیم. او زرنگ تر از من بود و بیشتر وقتها بازی را می برد و آنگاه برایم شعر و غزل می خواند که سن هله پیس پیساسان بیزلرینن باشارماسان ، سن هله توسباغا سن بیزلره سن چاتانماسان ( تو هنوز سوسکی حریف ما نمی شوی ، تو هنوز لاک پشتی به گرد ما نمی رسی ) چقدر دوست داشتم این دختر را . او دل و جانم بود. بیشتر از سی سال است که ندیدمش ، اما چهره اش ، خنده هایش ، تلو تلو کنان راه رفتنش از جلوی چشمم دور نمی شود. او در صفحات آلبوم قدیمی ام نفس می کشد و همیشه در خاطراتم جای دارد.
چندی پیش گل صنم زنگ زد و خبر داد که مغازه ها ریواس آورده اند و حیف است نخریم. با هم رفتیم و خریدیم. این ریواس با انچه که ما می خریدیم تفاوت داشت . سرخ و سفت و سخت بود. به خانه برگشتیم. تکه کوچکی را بریدم و پوست کنده و خوردم . وای چقدر ترش و سفت بود. اگر مادربزرگ مرحومم زنده بود می گفت :« این ریواس ها پیر شده اند . دیر کنده شده اند. اینها خوردنی نیستند.» دیگر دندانهایم اجازه خوردن نمی داد. گل صنم هم نتوانسته بود بخورد چون زنگ زد و گفت حیف است اگر دور بریزیم .چه کارش کنیم. گفتم :« پوست بکنیم و خرد کنیم . نصف اش را داخل خورش بریزیم و با نصف دیگرش مربا می پزیم.»
اماروش پخت مربا : اول پوست ریواس ها را می گیریم . بعد می شوییم و قطعه قطعه می کنیم . داخل قابلمه ریخته رویشان به اندازه کافی شکر می ریزیم . اگر می خواهید مزه ترش اش از بین برود باید شکر زیاد اضافه کنید.می گذاریم یک روز بماند و بعد روی اجاق می گذاریم تا بپزد . چون زود له می شود. اگر بخواهیم مربا له شود بیشتر می جوشانیم.
فصل بهار و تابستان و پاییز تا زمانی که هوا سرد می شد ، هر روز سبزی خوردنی داشتیم. آن زمانها ارزان و فراوان بود. هر وقت ماردم مرا برای خرید سبزی می فرستاد ، اجازه می داد که برای خودم چاغاله بادام یا ریواس یا گوجه سبز و میوه ترش دیگری بخرم. چقدر خوشحال میشدم. آن زمانها زندگی کودکانه ما با چند برگ ریواس شیرین می شد. بیشتر وقتها من و دختر همسایه با هم به خرید سبزی می رفتیم. مادر او هم مختصر پولی به او می داد تا برای خودش میوه ترش بخرد. یادش به خیر . دختر زرنگی بود. می گفت :« چرا هر دو یک چیز بخریم ؟ بیا یکی مان ریواس و دیگری گوجه سبز بخریم و با هم قسمت کنیم.» پیشنهادش را قبول می کردم . بعد از خریدن و پاک کردن سبزی ها ، می خوردیم و با هم بازی می کردیم . ما دو عاشق آیاق جیزیغی ( لی لی ) بودیم. او زرنگ تر از من بود و بیشتر وقتها بازی را می برد و آنگاه برایم شعر و غزل می خواند که سن هله پیس پیساسان بیزلرینن باشارماسان ، سن هله توسباغا سن بیزلره سن چاتانماسان ( تو هنوز سوسکی حریف ما نمی شوی ، تو هنوز لاک پشتی به گرد ما نمی رسی ) چقدر دوست داشتم این دختر را . او دل و جانم بود. بیشتر از سی سال است که ندیدمش ، اما چهره اش ، خنده هایش ، تلو تلو کنان راه رفتنش از جلوی چشمم دور نمی شود. او در صفحات آلبوم قدیمی ام نفس می کشد و همیشه در خاطراتم جای دارد.
چندی پیش گل صنم زنگ زد و خبر داد که مغازه ها ریواس آورده اند و حیف است نخریم. با هم رفتیم و خریدیم. این ریواس با انچه که ما می خریدیم تفاوت داشت . سرخ و سفت و سخت بود. به خانه برگشتیم. تکه کوچکی را بریدم و پوست کنده و خوردم . وای چقدر ترش و سفت بود. اگر مادربزرگ مرحومم زنده بود می گفت :« این ریواس ها پیر شده اند . دیر کنده شده اند. اینها خوردنی نیستند.» دیگر دندانهایم اجازه خوردن نمی داد. گل صنم هم نتوانسته بود بخورد چون زنگ زد و گفت حیف است اگر دور بریزیم .چه کارش کنیم. گفتم :« پوست بکنیم و خرد کنیم . نصف اش را داخل خورش بریزیم و با نصف دیگرش مربا می پزیم.»
اماروش پخت مربا : اول پوست ریواس ها را می گیریم . بعد می شوییم و قطعه قطعه می کنیم . داخل قابلمه ریخته رویشان به اندازه کافی شکر می ریزیم . اگر می خواهید مزه ترش اش از بین برود باید شکر زیاد اضافه کنید.می گذاریم یک روز بماند و بعد روی اجاق می گذاریم تا بپزد . چون زود له می شود. اگر بخواهیم مربا له شود بیشتر می جوشانیم.
No comments:
Post a Comment