این روزها هوای اینجا برفی و سرد و زمین سفید و زیباست. دیروز علاوه بر بارش برف ، باد برفهای پشت بام را با رقص خشمگینش در هوا پراکنده و به زمین می ریخت. داشتیم این رقص خشم را تماشا می کردیم که سخن به یکی دو سال پیش کشیده شد. هوای برفی و طوفانی موجب قطع برق یکی از روستاهای این ولایت شده بود.
گفتم :« هاله جان ، اگر یک دفعه وزش باد شدیدتر و به طوفان تبدیل شود و دکل برق منطقه ما را به زمین بیفکند و برقها قطع شوند چه اتفاقی می افتد ؟»
گفت :« شوفاژخاموش و در نتیجه خانه سرد می شود. اجاق خوراک پزی کار نمی کند. چائی داغ سرد می شود و باید از خیر چای و قهوه داغ بگذریم و در این هوای سرد هم که نوشیدن کولا و غیره هم معنی ندارد.»
گفتم :« شب هم که فانوس و موتور گازی و گردسوزی نداریم تا اتاق را روشن کنیم. من همین گردسوز را دارم که قد و قواره اش به ده سانتی متر نمی رسد. تازه نفتی هم برای روشن کردنش نداریم.»
گفت :« این دیگر مشکلی ندارد. یک عالمه شمع قد و نیم قد و رنگ به رنگ داریم و روشن می کنیم و شب هم می گذرد. چه کسی می گوید که پایان شب سیه سفید نیست ؟ غصه نخور به پیتزا تلفنی زنگ می زنیم و پیتزا با دوغ سفارش می دیم .»
با تعجب گفتم :« برق شهر قطع شود که پیتزافروشی کار نمی کند.»
قاه قاه خندید و گفت :« این هم مشکلی ندارد بابام جان نان و کره و مربا که داریم یکی دو روز را صبر می کنیم. خدا بزرگه . یادت می آد آن سه شبانه روزی را که بدون برق زندگی کردید ؟ »
گفتم :« مگه میشه فراموش کرد ؟ فلاکس پر آب جوش آوردی و چائی داغ نوشیدیم و درباره آینده ای که روشن دیده می شد ، کلی صحبت کردیم و پیتزا سفارشی خوردیم و شب چند تا شمع رو یکجا روشن کردیم و به امید سپیده دم روشن دعا می خواندیم . شب آخرهم حافظ شیرین سخن آمد و فالم را به نیک گرفت
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید خواه بو که برآید
بر در ارباب بی مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی ز در آید
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر
بار دگر روزگار چون شکر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و چه در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و سرخ گل بدر آید
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند
بر اثر صبر نوبت ظفر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی خبر آید
گفت :« خدا را شکرکه پایان شب سیه سفید است. »
از قدیم گفته اند : قازان آغارار اوزو قارالیق کؤموره قالار / ته دیگ ( با شستن ) سفید می شود و روسیاهی به ذغال می ماند.
گفتم :« هاله جان ، اگر یک دفعه وزش باد شدیدتر و به طوفان تبدیل شود و دکل برق منطقه ما را به زمین بیفکند و برقها قطع شوند چه اتفاقی می افتد ؟»
گفت :« شوفاژخاموش و در نتیجه خانه سرد می شود. اجاق خوراک پزی کار نمی کند. چائی داغ سرد می شود و باید از خیر چای و قهوه داغ بگذریم و در این هوای سرد هم که نوشیدن کولا و غیره هم معنی ندارد.»
گفتم :« شب هم که فانوس و موتور گازی و گردسوزی نداریم تا اتاق را روشن کنیم. من همین گردسوز را دارم که قد و قواره اش به ده سانتی متر نمی رسد. تازه نفتی هم برای روشن کردنش نداریم.»
گفت :« این دیگر مشکلی ندارد. یک عالمه شمع قد و نیم قد و رنگ به رنگ داریم و روشن می کنیم و شب هم می گذرد. چه کسی می گوید که پایان شب سیه سفید نیست ؟ غصه نخور به پیتزا تلفنی زنگ می زنیم و پیتزا با دوغ سفارش می دیم .»
با تعجب گفتم :« برق شهر قطع شود که پیتزافروشی کار نمی کند.»
قاه قاه خندید و گفت :« این هم مشکلی ندارد بابام جان نان و کره و مربا که داریم یکی دو روز را صبر می کنیم. خدا بزرگه . یادت می آد آن سه شبانه روزی را که بدون برق زندگی کردید ؟ »
گفتم :« مگه میشه فراموش کرد ؟ فلاکس پر آب جوش آوردی و چائی داغ نوشیدیم و درباره آینده ای که روشن دیده می شد ، کلی صحبت کردیم و پیتزا سفارشی خوردیم و شب چند تا شمع رو یکجا روشن کردیم و به امید سپیده دم روشن دعا می خواندیم . شب آخرهم حافظ شیرین سخن آمد و فالم را به نیک گرفت
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید خواه بو که برآید
بر در ارباب بی مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی ز در آید
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر
بار دگر روزگار چون شکر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و چه در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و سرخ گل بدر آید
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند
بر اثر صبر نوبت ظفر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی خبر آید
گفت :« خدا را شکرکه پایان شب سیه سفید است. »
از قدیم گفته اند : قازان آغارار اوزو قارالیق کؤموره قالار / ته دیگ ( با شستن ) سفید می شود و روسیاهی به ذغال می ماند.
No comments:
Post a Comment