2007-11-06

درد دلی دوستانه با مامان ها

و شاید
یک انشای بی مزه

داشتم کتاب فارسی کلاس دوم را ورق می زدم . چشمم به شعر خانواده اش افتاد که بابا نخستین و مادر خانم خانه است . نمی دانم چرا ذهنم یک کمی آشفته شد . خوب دارد به بچه اول بودن پدر و زن خانه بودن مادر را یاد می دهد چرا باید فکردیگری بکنم . شاید من اشتباه می کنم . صفحات را همین طوری ورق زدم مطالب کتاب تغییر کرده و اندازه اش نیز بزرگتر شده و هر پایه دو جلد کتاب « بخوانیم » و « بنویسیم » دارد . در بین صفحات « دوستان ما » را پیدا کردم و یاد انشائی افتادم که چند سال پیش به این سبک و با نام « خانه ما » نوشته بودم .
خانه ما
در خانه ما چه کسی رئیس است ؟ آن مرد ، همان مردی که پسر مادرشوهر است .
چه کسی مقررات را می نویسد ؟ آن مرد ، همان مردی که پسر مادربزرگ است .
چه کسی مقررات را اجرا می کند ؟ آن مرد ، همان مردی که پسر خاله است .
چه کسی شلاق می زند ؟ آن مرد ، همان مردی که پسرعمه است .
چه کسی کتک خوردن زن را جایز و امری طبیعی می داند ؟ آن مرد ، همان مردی که بزرگ قبیله است .
و سرانجام چه کسی این مردان را تربیت می کند ؟ آن زن همان زنی که عمه و خاله و مادرشوهر و مادربزرگ و خواهر و زن عمو و زن دائی است و آن زن ، زنی که من هستم .
...
از پدر ترسیدیم زیرا هنگام شلوغی و جنب و جوش زیاد گفتند : صبر کن پدرت خانه بیاید.از برادر ترسیدیم زیرا گفتند : دختر باید بعد از پدر از برادر حساب ببرد . از آقا شوهر ترسیدیم زیرا گفتند : آقا شوهر ولی نعمت زن هست وبر زن واجب است که اطاعت کند . ترسیدیم و دست به دست آقاشوهرها دادیم و این ترس و اضطراب را به فرزندانمان منتقل کردیم . این چنین بود که پذیرقتن ستم از نسلی به نسلی دیگر منتقل شد و به ما رسید . اکنون برای از بین بردن ستم و رسیدن به برابری امضا کردن طومار و اعتراض درست است ، اما کافی نیست .
حرف من با جوان تر هاست ، با مامان نازپندار ، مامان صبا ، مامان دنی ، مامان آوین ، مامان حسین و مامان علی و.... و دختران جوانی که مادران آینده خواهند شد . به فرزندان از هم اکنون بیاموزیم که یک باید با یک برابر باشد ، چون خدا خودش این چنین آفرید ، که خدا عادل است و نابرابری را نمی پذیرد . بیاموزیم که خدا دختر و پسر را یکسان آفرید ، که در نظر او باتقوی ترینها برترند . خدا برده داری را دوست ندارد . نه پسر و نه دختر هیچکدام برده و بنده دیگری نیست . زن و شوهر باید دو دوست و دو دلداده باشند . در گوششان زمزمه کنیم آنقدر که برابری را بیاموزند و آینده را درست بسازند . سرانجام همه رفتنی هستیم . رئیس خانه نیز رفتنیست . بگذاریم آنکه جایش را می گیرد نه به قصد ریاست بلکه به قصد رفاقت و دوستی بر آن صندلی تکیه کند . فکر نکنید با یک گل بهار نمی شود که شما هزاران و میلیونها گلید و با هزاران و میلیونها گل زمستان نیز بهار می شود و جهنم به جنت مبدل می شود .
...
دلم خیلی گرفت . صدای داریوش را می شنوم .
نمی خوام مرثیه گو باشم واسه خاک تنم
تو آخه مسافری خون رگ اینجا منم
بوی گندم مال من
هرچی می کارم مال من
یه وجب خاک مال من
هر چی که دارم مال من

1 comment:

Anonymous said...

از جمله چه کسی این مردها را تربیت می کند خوشم آمد