2023-09-09

زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

فرّخی یزدی شاعر لب دوخته
محمد فرخی یزدی در سال 1268 خورشیدی در شهر یزد به دنیا آمد. او پسر محمدابراهیم سمسار یزدی بود. پس از طی دوران خردسالی، به تحصیل پرداخت. پانزده ساله بود که به سبب سرودن شعری، از مدرسه اخراج شد. پس از اخراج از مدرسه به کارگری پرداخت و در نانوایی کار کرد. به علت این که به خانه اغنیا و اشراف نان می برد، اختلاف طبقاتی را مشاهده می کرد. با سواد اندکی که داشت به شعر علاقمند شده و با تاثیر از مسعود سعد سلمان به سرودن شعر پرداخته است. زبان تند و تیزی داشت و در اشعارش انتقاد و اعتراض اش را بی هیچ ترسی اظهار می کرد. این امر سبب می شد که حاکمان کینه اش را به دل بگیرند. در آغاز مشروطیت و پیدایش حزب دموکرات در ایران، او نیز از دموکرات های حدی و حقیقی یزد و جز آزادیخواهان آن شهر بود و شعر « قسم به عزت و قدر و مقام آزادی» را سرود.

در زندان به فرمان ضیغم الدوله لب و دهان فرخی را دوختند.
شرح این قصه شنو از دو لب دوخته ام
تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته ام
سرانجام پس از یکی دو ماه از زندان فرار کرد و با زغال روی دیوار نوشت:
به زندان نگردد اگر عمر طی
من و ضیغم الدوله و ملک ری
به آزادی ار شد مرا بخت یار
برآرم از آن بختیاری دمار
سرانجام ضیغم الدوله از کار برکنار شد و حاج فخر الملوک به حکومت یزد رسید و از فرخی دلجویی کرد.
*
فرخی برای شرکت در جشن انقلاب شوروی به این کشور سفر و از آنجا به آلمان رفت. تیمور تاش وزیردربار وقت به اروپا رفت و در برلین با فرخی ملاقات کرده و به او وعده و وعید داده و فریفته و به ایران بازگرداند و روانۀ زندانش کرد. بیشتر عمرش در زندان قصر و شهربانی و انفرادی گذشت. او زندگی سخت و رنجهایش را چنین بیان می کند:
بس جان ز فشار غم به زندان کندیم
پیراهن صبر از دل عریان کندیم
القصه در این جهان به مردن مردن
یک عمر به نام زندگی جان کندیم
*
خواب من خواب پریشان، خورد من خون جگر
خسته گشتم ای خدا از خورد و خواب زندگی
بهر من این زندگانی غیر جان کندن نبود
مرگ را هر روز دیدم در نقاب زندگی
*
بستۀ زنجیر بودن هست کار شیر و من
خون دل خوردن بود از جوهر شمشیر من
راستی گر نیستم با شیر از یک سلسله
پس چرا در بند زنجیریم دائم شیر و من؟
*
در کشور ما که مهد اندوه و غم است
در آن دل و جان شاد بسیار کم است
از هم قدمان خود عقب خواهد ماند
هر کس که در این زمانه ثابت قدم است
*
سرانجام در 25 مهر ماه 1318 در سن پنجاه سالگی در زندان قصر، به دست پزشک احمدی کشته می شود. مزار او معلوم نیست.
زین محبس تنگ در گشودم رفتم
زنجیر ستم پاره نمودم رفتم
بی چیز و گرسنه و تهیدست و فقیر
زانسان که نخست آمده بودم رفتم
*


No comments: