خانواده پرجمعیتی بودیم. پدرم کارمند ساده آموزش و پرورش بود و دست در دست مادرم زندگی ساده ای برایمان فراهم کرده بود.بجز رادیو گرام قدیمی با صفحه های بشقاب مانندش ، تلویزیون بلر هم داشتیم. دیگر داستان شب از رادیو مزه ای نداشت و جایش را سریال های تلویزیونی مرادبرقی و تلخ و شیرین و صمد و سرکاراستوار ، سرزمین عجایب و محله پیتون پلیس و مرد شش میلیون دلاری و ...گرفته بود. تلویزیون شبانه روزی برنامه نداشت . برای همین هم رادیو از صبح تا عصر سرگرمی خانواده ها بود. هنوز هم با برنامه های خوبش با تلویزیون رقابت می کرد.شبها بعد از اخبار و قبل از شروع سریال های تلویزیونی ، تبلیغات پخش می شد. تبلیغ تلویزیون شاوب لورنس و شکلات یام یام را بیشتر از همه دوست داشتم. زن و مردی می خواندند. مرد اصفهانی بود و با لهجه اصفهانی آخر سر می خواند که : دنیا همین جاست عزیزم / شاوب لورنس همونس که می خواستی؟ / شاوب لورنس یه دنیاس راسی راستی / اگه اصفهون ما نصف جهونه / شاوب لورنس خودش همه جهونه »
در تبلیغ شکلات یام یام هم میخواند:« سلام سلام آی بچه ها / من یام یام ام دوست شما / من اولش ویفر بودم / با کرم توی فر بودم / بعد شکلات ریخت رو سرم / شکلاتی شد دور و برم / حالا دیگه قوی شدم / سرتاپا محتوی شدم / من یام یام ام ای بچه ها / نیرو می بخشم به شما / هر جا دیدی برم بدار / یک دو ریالی جام بذار
یک دفعه گفتم: « کاش معجزه شود و هر روز بعد از زنگ تفریح وقتی کیفم را باز می کنم تا نان و پنیرم را بخورم دو دانه یام یام داخل کیفم سبز شود و یکی را بعد از صبحانه و دیگری را زنگ تفریح آخری بخورم و لذت ببرم.»
مادر بسیار سخت گیر و انضباطی ام سرش را بلند کرد و نگاهی به من انداخت. معنی نگاهش را نفهمیدم. رنگ خشم داشت ؟ دلسوزانه بود؟ یا سرزنش بار که دختررا چه به خوردن فکر کردن؟ هر چه بود معنی اش را نفهمیدم. البته انتظار خوردن هر روز دو تا شکلات یام یام را هم نداشتم. اگر مادرم می خواست بخرد تنها نبودم که. برای هرکدام از اهل خانه هر روز دو تا یام یام که نمی شود. حالا قیمت اش هم دو ریال ناقابل باشد. آن وقتها که حقوق ها زیاد نبودند که.
دوران به سرعت سپری شد. اهالی خانه هر کدام سر و سامانی گرفتند و خانه پر جمعیت ما کم جمعیت شد. دست پدر و مادر باز شد و من روانه کلاس دهم شدم.. گویا اواسط آذرماه و ما سرگرم امتحانات ثلث سوم بودیم. شنبه بود و امتحان فیزیک داشتیم. زنگ اول ورقه هایمان را آماده کردیم و دبیر فیزیک مان سوالات را یکی یکی روی تخته سیاه نوشت و ما رونویسی کرده سپس مشغول جواب دادن به سوالات شدیم. دو ساعت وقت داشتیم. جواب سوالات را نوشتیم و زنگ خورد و ورقه هایمان را تحویل دادیم و دبیرمان به دفتر رفت و ما هم کیفمان را باز کردیم تا صبحانه مان را برداشته بخوریم. نایلون نان و پنیرمان را برداشتیم و درحالی که با دوستان در مورد درست یا نادرست بودن جوابهایمان بحث می کردیم صبحانه مان را تمام کردیم . می خواستم نایلونم را تاکنم و دوباره داخل کیفم بگذارم که دیدم، دو تا شکلات یام یام به من چشمک می زنند. درست مثل معجزه یکی را با لذت تمام خوردم و دیگری را برای زنگ تفریح آخری نگاه داشتم. به نظرم این شکلات خوشمزه ترین شکلاتی بود که در تمام عمرم خورده ام. زنگ خورد و به خانه برگشتم. لباسهایم را عوض کرده و غذائی را که مادرم برایم گرم کرده بود خوردم. درحالی که سورپریز مادرم را نتوانسته بودم هضم کنم. داشتم با خودم فکر می کردم که چند وقت پیش حرفی زده ام آن هم پیش پا افتاده و شوخی مانند ، چگونه این همه وقت یادش مانده ؟ که سر و صدای پدر و مادرم بلند شد. پدرم با صدای بلبد و قاه قاه می خندید و می گفت :« نه خیر همه اش را می خورم.» مادرم می گفت :« یواش الان می شنود. می خواهم هر روز توی کیفش دو دانه بگذارم . اگر بخوری باید فردا عوض اش را بخری.» و پدرم می خندید و سر به سرش می گذاشت.
اما من ذوق زده تا صبح مزه یام یام را در دهانم حس کردم و لبخند مادرم ، که چقدر شیرین بود به شیرینی یام یام.
*
پ. ن . بعد از این که یام یام گران شد و دانه ای سه ریال و آخر سر هم پنج ریال فروخته شد به جای مصراع آخر می خواندند هر جا دیدی برم بدار / یادت نره دوستم بدار
No comments:
Post a Comment