2010-03-24

سر کلاس ژیمناستیک

کلاس ژیمناستیک سراپا شور و حرکت و شادی است. گوئی با هر حرکت ساده ای تلخی ها را به نسیم می سپاری تا به دوردستها ببرد و خیالت را آسوده کند. حرکات ورزشی همراه با موزیک تند و ملایم ، یک ساعت ، گاهی نیز بیش از یک ساعت و نیم طول می کشد. پس از آن نیز با تمام خستگی ها ، احساس شادابی و جوانی می کنی و با دوستان به کافه تریا می روی تا به بهانه نوشیدن آبی و چائی و قهوه ای با آنها گپی بزنی. در میان بیست و چند نفر، بانوی موطلائی که روس است توجه ات را جلب می کند. ابروهای درهم کشیده از غم ، پیشانی چروک خورده از ناراحتی درونی ، اخم و دلتنگی ، همه و همه نشان دهنده رنجی است که می کشد. ساکت و بی صدا می آید و می رود. کم حرف می زند و بیشتر فکر می کند. گاهی آنقدر پریشان است که از قافله عقب می ماند. در سلام و احوالپرسی اش لرزشی است که غم درونیش را آشکار می کند. مانوئلا اسمش را بانوی غمگین گذاشته است.از دوستانش شنیده ایم که علت خشم گاه و بی گاه و ابروهای همیشه در هم کشیده اش از چیست . امروز هنگام صرف چائی و قهوه تلخ ، بی مقدمه سر سخن را باز کردم .
گفتم : « یاد دبیرتاریخمان به خیر. خدا رحمتش کند . مرحوم مرد عاقل و رک و راستی بود. می گفت . اینگونه چین برپیشانی انداختن روا نیست . روز قیامتِ خدا همین پیشانی و ابرو زبان به شکایت خواهند گشود. چه خبرت است؟ »
همچنان با لحن خشن و عصبی در جوابم گفت :« جائی که پیشانی و ابروی بی جان قدرت تکلم و شکایت دارند ، من جاندار هم حق زدن و شکستن و کوبیدن دارم. تو می گوئی با این همه گرفتاری و بدبختی خم به ابرو نیاورم و نصایح دبیر تاریخ شما را که استخوانش نیز زیر خاک پوسیده و از بین رفته ، گوش کنم ؟ تازه اگر همین دبیر تاریخ شما زنده بود بهتر از اینها رفتار می کرد ؟ »
گفتم : خیلی وقتها ارزش استخوانهای پوسیده ، از گوشت و پوست زنده گردن کلفت خیلی بیشتر است باور کن. اطمینان دارم اگر آن مرحوم زنده بود پا به پای کمپین یک میلیون امضا و تغییر برای برابری گام برمی داشت و خسته نمی شد. اگر زنده بود و تو را در این اوضاع می دید خشمگین می شد و می گفت نامردی ها را طلاق بده. از خانه دلت بیرونش کن. بگذار شبانه روز خود را به این در و آن در بکوبد. بگذارهر چقدر که دوست دارد رجز بخواند. به جوانی ات رحم کن . به فرزندانت افتخار کن که مشکلات را پشت سر گذاشته و هر کدام برای خودشان کسی شده اند. بدی ها را به حال خود رها کن و زندگی را بر خود سخت نکن که حافظ شیرازی ما می فرماید :
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش
بگذار روسیاهی به زغال بماند
قازان آغارار اوزو قارالیق کؤموره قالار/ دیگ سفید می شود و روسیاهی به زغال می ماند.
*
سرانجام دلتنگِ دلتنگی بانوی غمگین شدم که به قول خودش از نیچه و شلاقش بیزار است.
*

2010-03-18

هر روزتان نوروز نوروزتان پیروز







چقدر زیباست گل نوروزی که به موسم بهار و شکوفائی گوش به برف و یخ و سرما و باد نمی دهد و از دل سنگ و خاک راهی برای خود باز می کند. مثل آدمهائی که ناامید نمی شوند و تلاش می کنند.
روز خوشی بود امروز. خورشید از یک طرف نورافشانی می کرد. گرمای خورشید همراه با باد ملایم دلنواز بود. راستی که زندگی با لحظات خوش و ناخوش اش زیباست. همین زندگی گاهی در لبخند شیرین پسرکت خلاصه می شود. زمانی مزه آغوش گرم دخترکت شیرین تر از عسل می شود. لحظه ای که چشمت به بلائی کریه منظر و نفرت انگیز می افتد ، سپاسگزار خدا می شوی بابت رفع بلا.
*
روزم را که با غزلی از حافظ شروع کردم و سال نو را به فال نیک گرفتم.
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
بگوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع
به حکم آنکه چو شد اهرمن سروش آمد
ز فکر مرغ ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کرد که باده زبان خموش آمد
چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد
بگویمت سخنی خوش بیا و باده بنوش
که زاهد از بر ما رفت و می فروش آمد
ز خانقاه به میخانه می رود حافظ
مگر ز مستی زهد و ریا به هوش آمد
*
می گویند سر سفره هقت سین و لحظه تحویل سال نو از خدا هر چه بخواهی می دهد. دعاهایت مستجاب می شود و من بارها امتحان کردم. لحظه تحویل در سکوت و آرامش با خدا حرف زدم و خیلی وقتها احساس کردم که صدایم را می شنود. لحظه تحویل امسال و سر سفره هفت سین طبق عادت همیشگی ام دعا خواهم کرد . برای مردم وطنم ، برای مردم دنیا ، برای همه و همه صلح و صفا و آرامش آرزو خواهم کرد . در آخر برای آرامش روحی ارواح بیمار و مردم آزار دعا و شفای عاجل آرزو خواهم کرد.
*

2010-03-14

نوروز و عیدی

همراه گل صنم از مغازه ماهی فروشی بیرون می آمدیم که پسربچه پنج شش ساله ای توجه مان را جلب کرد. دست راست پسرک در دست مادرش و در دست چپ اش دو ماهی قرمز داخل نایلون پلاستیکی بود و مادر و پسر داشتند به طرف ایستگاه اتوبوس می رفتند. از قضای روزگار هم مسیر بودیم و منتظر اتوبوس شدیم. پسر بچه رو به مادرش کرد و پرسید :« نمیشه ماهی ها را به خانه خودمان ببریم و خودمان نگاه داریم ؟»
مادرش جواب داد :« نه عزیزم ما ظرف مخصوص ماهی نداریم. اما خانه عمه ات برکه است و ماهی ها آنجا راحت خواهند بود.»
پسر بچه یک کمی سکوت کرد و باز به حرف آمد و گفت :« نمیشه کاغذ کادوی شکلات را باز کنی و یکی بخوریم؟»
مادر باز جواب داد: « نه عزیزم این شکلات را برای عمه ات می بریم. آنجا باز می کند ما هم می خوریم. خودش هم کیک پخته است باید صبر کنی خانه شان که رسیدیم کیک هم خواهی خورد.»
بچه باز آرام شد. اما گوئی ته دلش آرام نبود . رو به من کرد و گفت :« شما هم ماهی دارید؟»
گفتم :« بله»
گفت : « ما ماهی نداریم اما من دوستشان دارم. عمه من خانه خریده و وسط باغچه شان برکه درست کرده است ما هم برایشان ماهی و شکلات هدیه خریدیم.»
گل صنم صدایش درآمد و گفت :« وا! خدا مرگم بده خواهر شوهرش خانه خریده و دارند براش ماهی قرمز و شکلات هدیه می برند. یعنی همین؟»
گفتم :« فکر کنم فقط همین اینها در مورد کادو زیاد سخت نمی گیرند هر چی دارند می برند و خیلی هم راحت و خوشحال هستند.»
گوئی جواب من گل صنم را قانع نکرد و رو به مادر کرد و گفت :« ببخشید که کنجکاوی می کنم ، شما برای خواهر شوهرتان ماهی قرمز و شکلات هدیه می برید؟»
زن لبخندی زد و گفت :« ماهی قرمز را برای برکه شان خریدیم . این شکلات را هم بچه هایش دوست دارند. اما برای خودش یک پلوپز خریدم . چند وقت پیش آلدی آورده بود. قیمتش مناسب است و خواهرشوهرم هم خوشش می آید.»
گل صنم گفت :« به حق چیزهای ندیده و نشنیده .اگر من برای خواهرشوهرم از آلدی پلوپز بگیرم و ببرم یک گلایه ای می کند که نگو و نپرس . اول به مادرجانش خبر می دهد که عروس بی لیاقتت خودش لیاقت ندارد و لیاقت و شخصیت مرا هم در نظر نگرفته و برایم هدیه ارزان قیمت خریده و پیش شوهرجانم تحقیرم کرده و مادرجان هم به شوهرجانم خبر می دهد و مادر و خواهر دوتائی مغز شوهرجانم را می خورند و من هم چاره ای ندارم جز دست به دعا بردن که خدا به خیر بگذراند.»
گفتم:« سوغاتی برای یادآوری و اظهار مهر و علاقه نسبت به طرف مقابل است. آدم از آنچه که دارد هدیه می کند. از قدیم گفته اند وارین وئرن اوتانماز یوخدان وئرن دلی دیر / کسی که دارد هدیه می کند . کسی که ندارد و هدیه می کند دیوانه است.»
گفت :« عزیز من این حرفها را به مادرشوهر و خواهر شوهر بگو. سال گذشته دو دختر دو خواهرشوهر ازدواج کردند . برای جهیزیه اش مجبور شدیم فریزرو ماشین لباسشوئی بخریم. هرچی اضافه کاری کرده و جمع کرده بودم شوهر از دستم گرفت و تمام شد. آخر سر هم از پسرشان تشکر کردند که هدیه خریده ومن کنار ایستادم . از خدا پنهان نیست از تو چه پنهان که دلم یک کمی سوخت. »
گفتم :« خوب چه اشکالی دارد آدم چند سالی یک بار هدیه می خرد .اینکه از تو تشکر نکردند زیاد به دل نگیر. مادرشوهر و خواهر شوهرند و چه می شود کرد . از جنس خودمان هستند متاسفانه. »
گفت :« خیلی اشکال دارد. من سه تا بچه دارم . سالهاست غربت نشینم. دوست دارم بالاخره به ایران برگردم. سخت کار می کنم و و هرچی پس انداز می کنم صرف خرید هدیه برای مادرشوهر و بچه هایش می شود. بی انصاف همه اش به پسرش می نازد. تو که می دانی شوهرم چند سالی است بی کار است خانه می نشیند و سیگارش را می کشد و قهوه اش را می نوشد و امر و نهی می کند. اگر خودش کار می کرد باز یک چیزی . این همه مدت یک چوب کبریت هم از آنها هدیه ندیده ام. می گویند مادر که به پسرش هدیه نمی دهد. اما بیچاره مادر من هر چی می فرستد یک بهانه ای می تراشند. هم هدیه را برمی گردانند و هم به پیرزن بیچاره توهین می کنند.»
گفتم:« خوب تقصیر مادرت است دیگر. سفارش کن هیچ چیز نفرستد. این که نمی شود . هم پولوم گئتسین هم آبریم؟ / هم پولم از دستم برود هم آبرویم؟ »
قدیمی ها چه خوب گفته اند:
دوستوم منی یاد ائله سین بیر ایچی بوش گیردکانلا / دوستم با گردوئی تو خالی یادم کند.
تیکه قارین دویورماز محبت آرتیرار / لقمه شکم را سیر نمی کند بر محبت می افزاید.
هدیه دادن یکی از رسمهای خوب عید است . کاش با انتظارات غیر معقول موجب زحمت اطرافیان نشویم.
*

2010-03-09

ماهی سرخ و زرد و آبی من

وقتی سخن از سفره هفت سین به میان می آید ، ماهی سرخ و زرد به خودی خود جلو چشم آدمی جست و خیز کنان رژه می رود. بحث ها در مورد نگهداری این حیوان زیبا و دوست داشتنی شروع می شود. من کاری ندارم به اینکه ماهی قرمز ایرانی است یا نیست ، از چین آمده یا نه ، تازگی ها وارد فرهنگ ما شده یا نه . ماهی قرمز حیوان کوچک و بی آزار و اجتماعی و دوست داشتنی است و من دوست دارم سر سفره هفت سینم باشد. به جای تحریم این کوچولوی خوش آب و رنگ ، روش نگهداری اش را یاد گرفته ام و اکنون دوازده ماهی سرخ و زرد و سفید دارم. ظرفشان چهار گوش و بزرگ و جاداراست. کف خانه شان را با سنگریزه فرش کرده ام و گیاه آبزی هم دارند . غذایشان را از ماهی فروشی می خرم و هر ماه دو یا سه باربا غذای زنده مثل آرتیمیا و کرم خونی ، از کوچولوهایم پذیرائی می کنم. آنها روز به روز بزرگتر و قشنگتر می شوند.آبشان را مرتب عوض می کنم و ظرفشان را تمیز نگاه می دارم. فکرش را بکنید ماهی ریزه دو سانتی متری وقتی به اندازه هیجده سانتی متر رشد کرد ، چقدر زیبا و دلربا می شود. باله ها به خوبی دیده می شوند و آدمی از تماشای جست و خیزشان لذت می برد.
اسفند ماه سال گذشته ماهی رزمجوی نر آبی رنگی خریدم که در کنار دو ماهی ماده به خوبی و خوشی زندگی می کند. هر وقت غذایشان تمام می شود و از ماهی فروش برایشان غذا می خرم می پرسد : « ماهی آبی هنوز زنده است؟» وقتی جواب مثبت می شنود ، می گوید :« خوب بهشان رسیده اید بیشتر مشتری هایم یکی دو ماه بعد با گلایه به سراغم می آیند که ماهی بیمار بود و مرد.» طفلک فروشنده مرا و ماهی هایم را خوب می شناسد. هر وقت که می بینم حرکات یکی از این کوچولوها غیر طبیعی است سراغ ماهی فروش می روم و می پرسم . او هم تا آنجائی که می داند راهنمائی ام می کند. هفته گذشته هم یادآوری کرد که یواش یواش باید منتظر مرگ ماهی رزمجوی آبی باشم چون عمر این نوع ماهی زیاد نیست.
به نظرم به جای تحریم ماهی قرمز ، بهتر است روش نگهداری اش را یاد بدهیم . بخصوص به بچه های دبستانی که ماهی قرمز را خیلی دوست دارند . آخر خدا را خوش می آید این موجودات خوشگل را از خانه دور کرد یا داخل ظرف گرد و کوچک بلورین زندانی کرد؟ حیونکی ها به علت تنگی جا بیرون می پرند و تا متوجه شویم می میرند.
راستی خیلی وقتها دلم برای جوجه ننه مرده می سوزد که به هدف پذیرائی از مهمانان عزیز سرش کنده شده ، به سیخ کشیده می شود . بعضی ها به گنجشک و کبوتر نیز رحم نمی کنند. حالا هم می گویند گوشت بلدرچین مد شده است. طفلکی شتر یک عمر خدمت می کند و آخر سر هم با گوشتش کوفته می پزند. خدا را خوش می آید؟ شکمی که با لقمه نانی سیر می شود به گوشت شتر مرغ بدبخت چه نیازی دارد؟ آن قدیمها صدفها به حال و هوای خودشان زندگی می کردند. حالا نمی توانند از شکم شکموی بنی آدم جان سالم بدر برند.
*

2010-03-07

فردا روز جهانی زن

قرار است فردا که روز جهانی زن است با دوستان دور هم جمع شویم و جشن مختصری بگیریم. گویا این فکر ایونا بوده و خودش نیز برنامه ریزی کرده است. در میان دوستان روزا مخالفت کرد ه گفت :« وقتی در دنیا اکثریت زنان زیر بار ستم و نابرابری دارند له می شوند چه جشنی؟ » پینار گفت :« حق با توست . اما دست روی دست گذاشتن و نشستن دردی را دوا نمی کند . ما می توانیم دور هم جمع شویم و به بهانه جشن با هم صحبت و حداقل درد دل کنیم و هر کدام از کشوری و فرهنگی متفاوت هستیم و می توانیم در مورد مسائل و مشکلاتی که زنان دیارمان دارند صحبت کنیم. هم فال است و هم تماشا. »
علاقمندم در مورد زنان کره ای و فیلیپینی و تایلندی و آفریقائی که با مردان آلمانی ازدواج می کنند و به آلمان می آیند ، تحقیق کنم. در میان این زنان ، آفریقائی ها به علت تسلط به زبان انگلیسی موفق تر هستند. زنان آفریقائی مهربان و خونگرم هستند و کسی را که حتی یکی دو سال مسن تر از آنها باشد « مامان » صدا می کنند و به نظرشان این یک نوع احترام به بزرگتر از خود است.
بیشتر این زنان که به علت فقر با مردانی مسن تر از خود ازدواج می کنند و این طرف ها می آیند سرنوشت تلخی دارند. اما هر کدام که جرعه ای شهامت دارند به کمک پلیس و خانه حمایت از زنان نجات پیدا کرده ، با کار و تلاش گلیم خود را از آب بیرون می کشند و صاحب زندگی محقر اما مستقلی می شوند به قول ما آج قولاغیم دینج قولاغیم / شکم گرسنه ام و گوش دنجم ( وقتی آرامش روحی هست مشکلات نیز قابل تحمل هستند.)
*
ویکی پدیا می گوید : در دیار ما سه روز ، روز زن است. کاش این سه روز را حذف کنند وبه جایش سه حق انسانی به زنان اعطا کنند
*

2010-03-03

به پیشواز نوروز

زمستان پربرفی داشتیم. باران برفها را آب کرد و بوی بهار همراه با گلهائی که از دل سنگها سر برآورده اند به مشام رسید. اسفند ماه برایم دوست داشتنی ترین ماه سال است. ماهی که به پیشواز نوروز می رویم. ماه خانه تکانی مخصوص نوروز ، برداشتن بخاریهای نفتی ، پاک شدن هوای اتاق از بوی نفت ، شستن دیوارهای پلاستیکی اتاقها . کفش و لباس نو ، چهارشنبه سوری ، ماهی قرمز شب عید ، تخم مرغ رنگ شده با پوست پیاز ، سمنوی سفره هفت سین ، سیزده روز تعطیلی ، نوشتن مشق های نوروزی قبل از نوروز، خرید عیدی برای عمه خانم ها و مادربزرگها ، قهرها و آشتی ها بر سر عیدی. نوروز با قهر و آشتی هایش لذت خاص خود را دارد.
*
این گلهای زیبا دم در خانه مان سر از زیر سنگ برآورده اند.
*