کلاس ژیمناستیک سراپا شور و حرکت و شادی است. گوئی با هر حرکت ساده ای تلخی ها را به نسیم می سپاری تا به دوردستها ببرد و خیالت را آسوده کند. حرکات ورزشی همراه با موزیک تند و ملایم ، یک ساعت ، گاهی نیز بیش از یک ساعت و نیم طول می کشد. پس از آن نیز با تمام خستگی ها ، احساس شادابی و جوانی می کنی و با دوستان به کافه تریا می روی تا به بهانه نوشیدن آبی و چائی و قهوه ای با آنها گپی بزنی. در میان بیست و چند نفر، بانوی موطلائی که روس است توجه ات را جلب می کند. ابروهای درهم کشیده از غم ، پیشانی چروک خورده از ناراحتی درونی ، اخم و دلتنگی ، همه و همه نشان دهنده رنجی است که می کشد. ساکت و بی صدا می آید و می رود. کم حرف می زند و بیشتر فکر می کند. گاهی آنقدر پریشان است که از قافله عقب می ماند. در سلام و احوالپرسی اش لرزشی است که غم درونیش را آشکار می کند. مانوئلا اسمش را بانوی غمگین گذاشته است.از دوستانش شنیده ایم که علت خشم گاه و بی گاه و ابروهای همیشه در هم کشیده اش از چیست . امروز هنگام صرف چائی و قهوه تلخ ، بی مقدمه سر سخن را باز کردم .
گفتم : « یاد دبیرتاریخمان به خیر. خدا رحمتش کند . مرحوم مرد عاقل و رک و راستی بود. می گفت . اینگونه چین برپیشانی انداختن روا نیست . روز قیامتِ خدا همین پیشانی و ابرو زبان به شکایت خواهند گشود. چه خبرت است؟ »
همچنان با لحن خشن و عصبی در جوابم گفت :« جائی که پیشانی و ابروی بی جان قدرت تکلم و شکایت دارند ، من جاندار هم حق زدن و شکستن و کوبیدن دارم. تو می گوئی با این همه گرفتاری و بدبختی خم به ابرو نیاورم و نصایح دبیر تاریخ شما را که استخوانش نیز زیر خاک پوسیده و از بین رفته ، گوش کنم ؟ تازه اگر همین دبیر تاریخ شما زنده بود بهتر از اینها رفتار می کرد ؟ »
گفتم : خیلی وقتها ارزش استخوانهای پوسیده ، از گوشت و پوست زنده گردن کلفت خیلی بیشتر است باور کن. اطمینان دارم اگر آن مرحوم زنده بود پا به پای کمپین یک میلیون امضا و تغییر برای برابری گام برمی داشت و خسته نمی شد. اگر زنده بود و تو را در این اوضاع می دید خشمگین می شد و می گفت نامردی ها را طلاق بده. از خانه دلت بیرونش کن. بگذار شبانه روز خود را به این در و آن در بکوبد. بگذارهر چقدر که دوست دارد رجز بخواند. به جوانی ات رحم کن . به فرزندانت افتخار کن که مشکلات را پشت سر گذاشته و هر کدام برای خودشان کسی شده اند. بدی ها را به حال خود رها کن و زندگی را بر خود سخت نکن که حافظ شیرازی ما می فرماید :
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش
بگذار روسیاهی به زغال بماند
بگذار روسیاهی به زغال بماند
قازان آغارار اوزو قارالیق کؤموره قالار/ دیگ سفید می شود و روسیاهی به زغال می ماند.
*
سرانجام دلتنگِ دلتنگی بانوی غمگین شدم که به قول خودش از نیچه و شلاقش بیزار است.
*